گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد اول
جلد اول‌



سرآغاز

تاريخ زندگي مردم ايران، يعني شرح حيات اجتماعي، اقتصادي، سياسي، فكري و هنري ايرانيان تاكنون با روش علمي مورد تحقيق و پژوهش قرار نگرفته است، و مورخان و صاحبنظران در راه تدوين تاريخ زندگي اكثريت مردم اين سرزمين قدم مؤثري برنداشته‌اند.
به حكايت كتب و آثار تاريخي، تا قبل از پيدايش تمدن جديد و رشد افكار دموكراتيك، اكثريت قريب به اتفاق مورخان ايراني و خارجي، به اوضاع اجتماعي و اقتصادي توده مردم توجهي نداشتند؛ هدف آنها تأمين زندگي فردي بود و براي حصول اين منظور نيروي فكر و قريحه خود را در اختيار ارباب قدرت مي‌گذاشتند و به خصوصيات زندگي اكثريت مردم- كه طبقه مثمر و فعال جامعه را تشكيل مي‌دهند- توجه نمي‌كردند.
ولي اين اوضاع و اين طرز فكر دوام نيافت؛ از حدود دو قرن پيش به اين طرف، در اثر تغيير وضع اقتصادي و اجتماعي و رشد علوم و افكار در كليه مظاهر زندگي ملل غرب تغييراتي عظيم و بيسابقه پديد آمد. با پيشرفت سريع علوم و فنون، انقلاب صنعتي آغاز شد، و با ايجاد وسايل موتوري، كارگاهها و مؤسسات كوچك دستي قديم جاي خود را به كارخانجات عظيم سپرد، و بتدريج به‌جاي دهها كارگري كه در مؤسسات و سازمانهاي كوچك صنعتي با وسايل ابتدايي مشغول كار بودند، صدها هزار كارگر، در كارخانجات بزرگ صنعتي به كار پرداختند، و اتحاديه‌هاي صنفي قديم جاي خود را به اتحاديه‌هاي عظيم كارگري سپرد.
رشد صنعت و پيشرفت فنون، سبب افزايش روزافزون وسايل موتوري گرديد و با توسعه و تعميم اين وسايل، آمدورفت بين اقوام و ملل مختلف فزوني گرفت، راهها و جاده‌هاي ناهموار و خطرناك قديم، تبديل به جاده‌هاي شوسه و امن و آرام جديد گرديد، مالكان بزرگ و فئودالهايي كه صدها سال زمامدار اقتصاد و سياست منطقه نفوذ خود بودند و با حقوق راهداري و غارت و تجاوز به جان و مال رعايا، زندگي مجلل و باشكوهي براي خود فراهم كرده بودند، جاي خود را به طبقه جوان و انقلابي جديد، يعني «بورژوازي» يا سرمايه‌داران تاجرپيشه واگذار كردند. اين طبقه تازه به دوران رسيده، در آغاز كار، به حكم منافع اقتصادي خود، روشي انقلابي و مترقي داشت. سرمايه‌داران و بورژواها، براي آنكه بتوانند آزادانه تجارت كنند و كالاي خود را در داخل و خارج مملكت، در دسترس مشتريان قرار دهند بسختي با اصول كهن فئوداليسم مبارزه كردند و به پيدايش حكومتهاي متمركز و مقتدر و رشد علوم و افكار و محو آثار فئوداليته كمكي شايان نمودند.
با شكست فئوداليسم و ايجاد راههاي جديد، و آمدورفت اقوام و ملل مختلف در كشورها و جوامع گوناگون، تبادل افكار و مبادله معلومات، بين ملل عالم امكان‌پذير شد. و در نتيجه انقلاب صنعتي و تغيير اوضاع اقتصادي، تحول عظيمي در زندگي اجتماعي، سياسي و فكري ملل پديد آمد.
پيدايش شهرهاي عظيم در اروپا، و تجمع مردم در مؤسسات بزرگ صنعتي، و صف‌آرايي كارگران و كارفرمايان و ايجاد احزاب و اجتماعات و اتحاديه‌هاي گوناگون و ايراد نطقها و خطابه‌ها در زمينه‌هاي مختلف
ص: 6
و انتشار كتب و مجلات، به رشد اجتماعي و فكري ملل غرب كمك كرد، و با پيشرفت دموكراسي، حكومت مردم بر مردم آغاز شد و نفوذ افكار عمومي، در امور سياسي و اقتصادي فزوني گرفت و رفته‌رفته در نتيجه انقلابات اجتماعي، رژيمهاي دموكراتيك از نوع (مشروطه و جمهوري) جاي حكومتهاي فردي و استبدادي را گرفت و مداخله افكار عمومي، در امور سياسي، اجتماعي و اقتصادي بيش از پيش آشكار شد.
آثار انقلابات اجتماعي و اقتصادي و سياسي غرب پس از چندي، در ديگر ممالك جهان مؤثر افتاد و بتدريج نداي جانبخش و شورانگيز آزادي به گوش ملل محروم و ستمديده جهان رسيد و تخم استقلال‌طلبي و آزاديخواهي در مزرع دلها كاشته شد.
نتيجه اين تحولات و تغييرات به مرور در كليه مظاهر زندگي مدني و اجتماعي و فرهنگي ملل جهان آشكار شد، ازجمله با گذشت زمان و رشد افكار عمومي، در رشته تاريخ‌نويسي نيز تغييراتي ظاهر شد و مورخان از اين پس مسائل تاريخي و اجتماعي را با ديد و نظر وسيعتري مورد مطالعه قرار مي‌دهند و بجاي آنكه هنگام تأليف تاريخ به ذكر احوال چند امير و سلطان و بيان جنگها و خونريزيها قناعت كنند، به مسائل مهمتري نظير اوضاع اقتصادي، اجتماعي و فكري ملل توجه مي‌كنند، يعني ساختمان اقتصادي و مجموعه روابط توليدي را به عنوان زيربنا يا پديده نخستين، و مؤسسات و سازمانهاي سياسي، حقوقي، مذهبي و فلسفي جامعه را بعنوان پديده ثانوي يا روبناي اجتماع مورد مطالعه و تحقيق قرار مي‌دهند. به عبارت ديگر، صاحبنظران جديد مي‌گويند، تشكيلات سياسي، قضائي، و فرهنگي و معتقدات اخلاقي و مذهبي هرجامعه ارتباطي ناگسستني با طرز توليد جامعه دارد، و به قول پلخانف سازمان هرجامعه تابع وضع قواي توليدي، و مبتني برپايه‌هاي اقتصادي همان جامعه است و برخلاف تصور بعضي از مورخان، تاريخ بشر محصول نبوغ اشخاص معيني نيست بلكه تكامل نيروهاي مولد، علت اصلي حركت تكاملي تاريخ بشري است. شخصيتهاي بزرگ، كساني هستند كه ضروريات زمان را بهتر و زودتر درك مي‌كنند و قبل از ديگران زمام نهضتهاي اجتماعي را در دست مي‌گيرند، به اين ترتيب، نوابغ، خود معلول عوامل اقتصادي و اجتماعي مي‌باشند، و تنها انسانها هستند كه تاريخ خود را مي‌سازند.
از روي ابزار كار و وسايل توليدي گذشتگان مي‌توان به درجه تمدن و فرهنگ آنان پي‌برد، و همان نقشي كه سنگواره‌ها و فسيلها در علوم طبيعي انجام مي‌دهند، ابزار توليد نيز در علوم اجتماعي انجام مي‌دهد و به كمك آن آثار مي‌توان روابط سياسي، اجتماعي، مذهبي و طرز تفكر جامعه را در گذشته و حال دريافت.
با اينكه محيط طبيعي و جغرافيايي در تكامل نيروهاي توليدي مؤثر است، بايد توجه داشت كه در طبيعت و محيط، طي مليونها سال، تغييرات مهم و قابل توجهي پديد آمده است درحالي‌كه تكامل اجتماعي و سازمانهاي وابسته به آن و تغيير اعتقادات و اديان با سرعت بيشتري انجام مي‌گيرد. براي انقلابات جغرافيايي مليونها سال وقت لازم است درحالي‌كه براي مهمترين انقلابات اجتماعي چندين قرن كافي است.
در ممالك پيشرفته، سطح زمين، آب و هوا، نباتات، جانوران، و خود مردم، در اثر فعاليتهاي گوناگون بشر در حال تغييرند، درحالي‌كه تغييرات طبيعي سخت ناچيز است، و با كندي صورت مي‌گيرد.
در حال‌حاضر مورخان و جامعه‌شناسان برخلاف گذشته، تاريخ را عبارت از يك رشته حوادث و اتفاقات مجزاي از هم نمي‌دانند، بلكه بالعكس معتقدند اوضاع اقتصادي و اجتماعي جوامع بشري باهم مرتبطند و درهم تأثير متقابل دارند. به نظر محققان جديد بايد پديده‌هاي اجتماعي و حوادث تاريخي را بطور كلي و همه- جانبه مورد مطالعه و تحقيق قرار داد و به اين معني توجه داشت كه در جهان هرپديده‌اي با پديده‌هاي ديگر و هر واقعه‌اي با ديگر وقايع، ارتباط ناگسستني دارد. كساني كه مي‌خواهند ارتباط منطقي حوادث تاريخي را انكار كنند و تاريخ را مشتي حوادث و اتفاقات آشفته و غير مرتبط به حساب آورند، راه اشتباه مي‌روند و غرض آنها از اين طرز توجيه و تفسير تاريخ، گمراه كردن افكار عمومي است.
بررسي علمي تاريخ نشان مي‌دهد كه زيربناي اقتصادي جامعه ابدي و تغييرناپذير نيست، بلكه در طول تاريخ، به موازات تغييراتي كه در ساختمان اقتصادي و مناسبات توليدي پديد آمده است، در روبنا، يعني در سازمانهاي سياسي و حقوقي و قضايي جامعه بشري نيز تحولاتي روي داده است و در نتيجه معتقدات و جهان‌بيني مردم نيز منقلب و دگرگون شده است.
ص: 7
مطالعه در تاريخ تمدن و حيات اجتماعي ايران، از حدود يك قرن پيش، ابتدا به وسيله خاورشناسان و بعدها در جريان انقلاب مشروطيت به همت عده‌اي از ايرانيان، آغاز، و قدمهايي در راه روشن كردن قسمتهايي از تاريخ اجتماعي ايران برداشته شد. اين فكر و تلاش مقدس از نيم قرن پيش، قوت گرفت و بخصوص در سالهاي اخير، كوششهاي ثمربخش‌تري در اين زمينه‌ها صورت پذيرفت و با سعي و كوشش جمعي از فضلاي معاصر، نه تنها در مسائل مختلف تاريخي و اجتماعي ايران بطور مجزا، كتابها و رساله‌هايي منتشر شد، بلكه بسياري از مهمترين كتب تاريخي كه به همت مستشرقين نوشته شده است و بعضي از سفرنامه‌هاي جهانگردان خارجي، كه مبين جلوه‌هايي از زندگي اجتماعي ايرانيان است، توسط مترجمين ذيصلاحيت ترجمه شد و در دسترس عموم قرار گرفت. و با فراهم شدن اين مقدمات تا حدي زمينه براي تأليف و تدوين تاريخ اجتماعي و اقتصادي ايران فراهم گرديد.
ابتدا نظر نگارنده اين بود كه تاريخ اجتماعي ايران را بطور مستقل و بدون توجه به اوضاع اجتماعي ديگر ممالك همعصر، مورد مطالعه قرار دهد، ولي در عمل دريافت كه اتخاذ اين روش براي خوانندگان سودمند نيست، حق مقام را ادا نمي‌كند و ارزش حقيقي قوم ايراني را در بين اقوام و ملل جهان آشكار نمي‌سازد.
همانطور كه در زندگي اجتماعي، فقط از راه مقايسه مي‌توان به ارزش و مقام يك فرد پي‌برد، در تاريخ ملل نيز فقط از راه سنجش و مقايسه جنبه‌هاي مختلف يك ملت در يك دوره تاريخي با ديگر ملل همعصر، مي‌توان كمابيش به مقام و موقعيت اجتماعي، اقتصادي، علمي و هنري آن ملت آشنا گرديد. علاوه‌براين بايد توجه داشت كه در دوره هخامنشيان، اشكانيان و ساسانيان يعني در حدود ده قرن تمام يا قسمتهايي از خاك بعضي از ملل متمدن باستاني (نظير بابل، كلده، آشور، مصر، هندوستان و يونان) چندي جزو قلمرو شاهنشاهي ايران بوده و خواه‌وناخواه حكومت جوان و نورسيده ايران از دوره هخامنشيان به بعد تحت تأثير تمدن و فرهنگ و سازمانهاي سياسي و اقتصادي و قضايي كشورهاي سابق الذكر قرار گرفته است.
غير از آنچه گفتيم، مطالعه اجمالي در حيات اجتماعي و تاريخ تمدن ديگر ملل باستاني و آشنايي با آثار و افكار آنها، براي جلوگيري از رشد افكار ناسيوناليستي نيز سودمند است. براي آنكه نسل جوان ايران، هنگام ارزيابي تمدن و فرهنگ و مفاخر ملي خود، دستخوش توهمات بي‌اساس نشود و ضمن مباهات به گذشته خويش، حيات افتخارآميز سياسي، اجتماعي و فلسفي ديگر ملل جهان را ناديده نگيرد، در اين كتاب سعي شده است بانهايت اختصار بعضي از خصوصيات سياسي، اقتصادي، هنري و فلسفي پيشرفته‌ترين ملل باستاني را از نظر خوانندگان بگذرانيم.
بدون ترديد، هرايراني منصفي، پس از مطالعه در آثار و افكار ديگر ملل جهان، و وقوف به مقام حقيقي ايرانيان در جامعه ملل باستاني، افكار غلط و انحرافي را رها خواهد كرد و بجاي آنكه همواره به عقب برگردد و به گذشته بنگرد و مفاخر ديرين را به ياد آورد، به وضع موجود و آينده ميهن خود خواهد انديشيد و براي حل مشكلات اقتصادي و اجتماعي كنوني چاره‌جويي خواهد كرد.
باري، چنانكه يادآور شديم مطالعه و تحقيق در تاريخ اجتماعي ايران به تازگي آغاز شده است و متأسفانه تاكنون هيچيك از فضلا و دانشمندان ذيصلاحيت معاصر بطور منظم در اين راه دشوار قدمي برنداشته‌اند. نگارنده با آنكه بهيچوجه در خود اهليت و شايستگي اقدام به چنين كار خطيري را نمي‌ديد صرفا، براي تحريك و برانگيختن ذوق و اراده فضلا و كارشناسان معاصر، نخستين قدم را در اين راه برداشت و تاريخ اجتماعي ايران را از آغاز تا ظهور نهضت مشروطيت در هشت مجلد به رشته تحرير آورد.
اكنون پس از 27 سال مطالعه مداوم، جلد اول تاريخ اجتماعي ايران (از آغاز تا ظهور نهضت اسلامي) كه در اسفندماه 1340 چاپ اول و در ارديبهشت 1347 چاپ دوم آن منتشر شده بود، بار ديگر با اصلاحات و تغييرات فراوان به اهتمام مؤسسه انتشارات امير كبير طبع و منتشر مي‌شود. در چاپ اخير، با استفاده از آخرين مطالعات و تحقيقات شرق‌شناسان، و با توجه به منابع و اسناد جديد، تاريخ اجتماعي و
ص: 8
اقتصادي ايران و وضع زندگي مردم و طبقات مختلف جامعه با تفصيل بيشتري بررسي و مطالعه شده است.
و در مجلدات بعد كه مربوط به دوران بعد از اسلام است نيز اوضاع سياسي و اجتماعي ايران از جهات مختلف از حمله اعراب تا آغاز مشروطيت مورد مطالعه و تحقيق قرار گرفته است.
خوشبختانه در سالهاي اخير عده‌يي از پژوهندگان و محققان به سائقه ذوق شخصي يا به تشويق مؤسسات فرهنگي، به انتشار چاپهاي انتقادي از آثار پراكنده و متنوع گذشتگان پرداخته‌اند و با اين اقدام خير بسياري از كتب سودمند و گنجينه‌هاي فرهنگي نياكان ما را كه قرنها در گوشه كتابخانه‌هاي ايران و جهان قرار داشت و كسي از مطالب و مندرجات آنها آگاهي نداشت در دسترس علاقه‌مندان قرار داده‌اند، و جمعي ديگر از فضلا و دانشمندان در پيرامون بسياري از مسائل مبهم اجتماعي ايران پس از سالها مطالعه، كتب و رسالاتي منتشر كرده‌اند كه در روشن كردن گوشه‌هاي مبهم و تاريك زندگي اجتماعي مردم اين سرزمين بسيار سودمند است. و نگارنده در تأليف اين 8 مجلد از تتبعات گرانقدر آنان سود جسته‌ام، با فراهم بودن اين مقدمات شك نيست كه دست زدن به چنين‌كار وسيع و دامنه‌داري- آنهم از طرف كسي كه در اين زمينه‌ها تخصص و مطالعه كافي ندارد- عملي جسورانه و تهورآميز است. با اين حال، اميد است خبرگان و صاحبنظران، مطالب آن را مورد انتقاد سالم قرار دهند و نگارنده را با تذكرات خود، در اين راه دشوار هدايت و رهبري نمايند و براي جبران اين كار ناقص، به منظور احياي تاريخ مفصل اجتماعي ايران، به سبك محققان و مورخان اروپايي، به كاري عظيم و دامنه‌دار دست يازند و مانند پژوهندگان فرنگي هريك، تحقيق و مطالعه قسمتي از تاريخ اجتماعي ايران را به عهده گيرند، تا پس از سالي چند كار و كوشش منظم سرگذشت نياكان ما از جهات و جنبه‌هاي مختلف به همت محققين و فضلاي معاصر به نحوي مطلوب به رشته تحرير درآيد و جامعه ايراني از اين نقص عظيم فرهنگي رهايي يابد.
شميران، بهمن‌ماه 1354 سيد مرتضي راوندي
ص: 9

فهرست مندرجات‌

فصل اول- دوره ماقبل تاريخ 1
عقيده پيشينيان راجع به زمين و موجودات آن 2
اطلاعات كلي راجع به زمين و موجوداتي كه ... 4
ادوار گوناگون تاريخي 15
خصوصيات عصر بربريت يا دوره نئوليتيك 35
دوران اسارت بشر در قيد خرافات:
1. عقايد خرافي بين ملل شرق 67
2. عقايد خرافي در غرب 86
فصل دوم- وضع جهان در طليعه دوران تاريخي 103
رشد تدريجي علوم و صنايع 104
شهرها و بدايع تاريخي عهد كهن 129
حكومت عيلام 133
حكومت مادها 142
همسايگان ايران 157
فصل سوم- تمدن و وضع اجتماعي و ... 163
سوابق فرهنگي خاورميانه مقارن تشكيل حكومت هخامنشيان 164
تمدنهايي كه در سواحل دجله و فرات پديد آمدند 167
تمدن سومريان 168
تمدن بابلي 173
آشور 183
شرق نزديك 186
مصر 188
ص: 10
قوم يهود 204
نمونه‌اي از قوانين موسي 215
ظهور مسيحيت و چگونگي انتشار آن 228
هندوستان 232
چين 257
يونان 286
عقايد و افكار فلسفي در يونان قديم 321
روم 345
فصل چهارم- حكومت هخامنشيان 379
ايران در عهد هخامنشيان 380
وضع اجتماعي و اقتصادي ملل در دوره هخامنشي 397
تمدن ايران در عهد هخامنشيان 407
سازمان ارتش 425
ارتش 427
قضا و دادرسي 436
وضع طبقات مختلف 441
زندگي اجتماعي در عصر ودايي 441
موقعيت اجتماعي زنان 471
سير علوم و افكار 479
معتقدات مذهبي 482
اخلاق و عادات و رسوم مردم در عهد هخامنشيان 514
فصل پنجم- حمله اسكندر به ايران 527
وضع ايران 528
وضع اجتماعي و سياسي ايران 530
سلوكيان 537
وضع سياسي ايران از حمله اسكندر تا ظهور پارتيان 539
طرز حكومت و نقش سياسي و اجتماعي و ... 544
زندگي اجتماعي و اقتصادي 547
فصل ششم- پارتيان 557
علل سقوط سلوكيان 558
وضع سياسي، اجتماعي و اقتصادي ... 568
وضع اجتماعي زنان 587
ص: 11
فصل هفتم- حكومت ساسانيان 605
ساسانيان 606
وضع اجتماعي و طبقاتي در ايران 624
جنبش مزدكيان 647
وضع عمومي زنان 661
وضع اقتصادي 668
تشكيلات اداري و خصوصيات ديوانها 673
دادگستري 684
روحانيان زرتشتي 688
نيروي لشكري 698
سير افكار و علوم 704
سير دانش و تعليم و تربيت در عهد ساسانيان 720
فهرست راهنما 773
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 1

فصل اول. سرگذشت ايران و جهان در دوره ماقبل تاريخ‌

اشاره

تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 2

عقيده پيشينيان راجع به زمين و موجودات آن‌

اشاره

اكثر مورخان و محققان قديم قبل از نگارش تاريخ كشور خود سعي كرده‌اند كه سرگذشت زمين و موجودات آن را از قديمترين ايام مورد مطالعه قرار دهند و راجع به آغاز جهان و نخستين آدميان، آنچه خوانده و شنيده‌اند در اثر تاريخي خود منعكس نمايند.

افسانه آفرينش‌

در كتاب بندهشن كه از كتب معتبر زبان پهلوي است درباره آفرينش چنين آمده است:
هرمزد، چون همه‌چيز را مي‌دانست به وجود اهريمن نيز آگاهي داشت؛ پس پي‌برده بود كه جنگي ميان او و اهريمن روي خواهد داد. ازاين‌رو آغاز به آفرينش جهان كرد، جهان در مدت سه هزار سال، تنها عالم ارواح بود. پس اهريمن روشنايي را ديد و به آن حمله كرد و شكست خورد و در تهيه جنگ جديدي با هرمزد شد و ديوها و دروجها را بيافريد، هرمزد به او گفت بيا تا صلح كنيم، اهريمن نپذيرفت ولي راضي شد كه موعدي براي جنگ معين شود؛ اين موعد سه‌هزار سال بعد معين گرديد. هرمزد دانا مي‌دانست كه سه هزار سال نخستين به خواست و اراده او خواهد گذشت و در سه‌هزار سال دوم اراده او و اهريمن به‌هم خواهد آميخت و در سه هزار سال سوم، اهريمن توانايي خود را از دست خواهد داد ...
پس هرمزد به آفريدن جهان مادي پرداخت و در آغاز آسمان و وهومينا (انديشه نيك) و روشنايي مادي و دين مزديسنا و امشاسپندان را آفريد. پس از آن آب و زمين و درختان و چارپايان و در پايان آدمي را آفريد. اهريمن مشغول آفرينش چيزهاي بد شد. از آفرينش هرمزد، نخستين حيوان، گاو و نخستين انسان، كيومرث بود.
پس از چندي اهريمن به‌پا خاست، او نيز:
... جانوران آزارنده و زهردار چون مار و كژدم و وزغ در زمين پراكند چنانكه به قدر سر سوزن جايي خالي نماند. سپس بر گاو و كيومرث تاختن آورد و آز و نياز و رنج و تشنگي و ناخوشي و خواب را بر آنها چيره ساخت ... در مدت چهل سال «مشيك» و «مشيانك» كه آدم و حواي ايرانيان باشند از خاك روييدند ...
هرمزد به آنها گفت شما آدميد، شما نياكان بشريد، بايد نيكوكار و نيك‌انديش
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 3
و نيك‌گفتار باشيد و ديوان را نيز نپرستيد» «1»

پيدايش جهان‌

گاهنبار و گاه‌باره هردو داراي يك معني است و آن شش روزي است كه خداي تعالي عالم را در آن آفريد و مجوس در كتاب زند از زرتشت نقل مي‌كند كه حق سبحانه و تعالي عالم را در شش گاه آفريد و اول هرگاهي نامي دارد و در اول هرگاهي جشني سازند و گاه گاهنبار اول ميديوزرم نام دارد و آن «خورروز» باشد، كه روز پانزدهم ارديبهشت‌ماه قديم است؛ گويند كه يزدان از اين روز تا چهل روز آفرينش آسمانها را به اتمام رسانيد، و گاه گاهنبار دوم ميديوسمه نام دارد و آن خورروز است كه يازدهم تيرماه قديم باشد؛ گويند كه يزدان ازاين روز تا شصت روز آفرينش آب را تمام كرد؛ و گاه گاهنبارسيم پيتي‌سهيم نام دارد ... گويند يزدان از اين روز تا 75 روز آفرينش زمين را به اتمام رسانيد و گاه گاهنبار چهارم اياتهريم نام دارد و آن «اشتاد روز» است ...
گويند يزدان از اين روز تا سي روز آفرينش نبات و اشجار و رستنيها را به اتمام رسانيد؛ و گاه گاهنبار پنجم ميدياريم نام دارد و آن «مهرروز» است كه 16 بهمن‌ماه قديم باشد؛ گويند كه يزدان از اين روز تا هشتاد روز حيوانات را بيافريد، حيوانات چرنده و پرنده كه دو صد و هشتاد و دو نوع است از اين جمله 172 چرنده و 110 نوع ديگر پرنده ... گويند كه يزدان از اين روز تا 75 روز آفرينش آدم عليه السلام كرد ...» «2» ابوريحان بيروني محقق نامدار شرق درباره عمر عالم چنين مي‌نويسد:
ايرانيان مجوس عمر جهان را بنابر بروج دوازدهگانه دوازده هزار سال دانسته‌اند و زرتشت مؤسس دين ايرانيان چنين پنداشته كه پيدايش عالم، تا زمان ظهور او سه هزار سال است ... يهوديان با نصاري اختلاف بزرگتر دارند، يهود مي‌گويند كه آنچه از زمان آدم تا اسكندر گذشته 3448 سال است و نصاري مي‌گويند كه 5180 سال است، و بدين سبب يهوديان از زمان كاستند تا خروج عيسي در ميانه چهارهزار سال كه وسط هفت هزار سال عمر عالم است واقع شود ... «3»
تا حدود يك قرن و نيم پيش كه علوم و دانشهاي بشري پيشرفت چنداني نكرده بود، اكثر محققان بر اين تصور بودند كه جهاني كه ما در آن زندگي مي‌كنيم، بطور ناگهاني، در چهار هزار سال قبل از ميلاد مسيح، به وجود آمده است؛ و اين معني را ظاهرا از تفسير تورات و ديگر مذاهب سامي استنتاج كرده بودند. درميان مورخان بعد از اسلام محمد بن- جرير طبري در كتاب معروف خود تاريخ الامم و الملوك كه در سال 352 ه. ق. محمد بلعمي وزير نامدار سامانيان آن را به فارسي برگردانيده است، ضمن بحث از فرمانروايي كيومرث از اصل آدميان سخن مي‌گويد و مي‌نويسد:
... گروهي از عجم گويند كه «آدم» او بود (يعني كيومرث بود) و اين خلق از پشت اويند و او را گل پادشاه خواندندي كه از گل آفريده شده و جفت او
______________________________
(1). محمد جواد مشكور، ايران در عهد باستان، ص 72.
(2). محمد حسين بن خلف تبريزي، برهان قاطع، به نقل از: دهخدا، لغتنامه، ص 78 (به اختصار).
(3). ابو ريحان بيروني، آثار الباقيه، ترجمه اكبر داناسرشت، ص 24 (به اختصار).
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 4
ايلده كه «حوا» خوانند هم خدا از گل آفريد و جان در تن هردو اندر يك وقت و يك اندازه كرد نه پيش و نه پس ... «4»
همچنين در مقدمه شاهنامه ابو منصوري كه در سال 346 ه. ق. تأليف شده است پس از ديباچه‌اي اين‌چنين نوشته شده است:
... و جهودان همي گويند از تورات موسي عليه السلام كه از گاه آدم تا آن روزگار كه محمد عربي (ص) از مكه برفت چهار هزار سال بود و ترسايان از انجيل عيسي همي گويند 1593 سال بود و بعضي آدم را كيومرث خوانند؛ اين است شمار روزگاران گذشته ... و ايزد تعالي به‌داند كه چون بود.
در كتاب حبيب السير در اين مورد مي‌نويسد:
علماء معالم تنزيل و عرفاء موافق تأويل ... اتفاق دارند كه طبقات سماوات و ارضين و ساير اجرام علوي و سفلي در شش روز آنجهاني كه هرروز عبارت از هزار سال است از كتم عدم به عالم وجود آمد. اما اين مسأله مختلف فيه است كه آفرينش كدام روز بوده و در هرروزي كدام اشياء در كسوت هستي ظهور نمود. «5» در جاي ديگر اين كتاب خواندمير مي‌نويسد: «چنانكه در شاهنامه بزرگ منقول است از وقت ظهور آدم تا زمان حضرت خاتم ... ششهزار و سيزده سال بود. و پنجهزار و نهصد نيز گفته‌اند ...» «6»
اين بود شمه‌اي از آراء و نظريات پيشينيان راجع به ظهور انسان. حال با رعايت كمال اختصار، نظريات علماء و دانشمندان جديد را نيز مورد مطالعه قرار مي‌دهيم.

اطلاعات كلي راجع به زمين و موجوداتي كه قبل از انسان در روي آن پديد آمده‌اند

اشاره

با اينكه هدف اصلي ما، از تأليف اين كتاب، روشن ساختن تاريخ اجتماعي ايران است، چون ايران جزئي از كره زمين است، و زمين خود، تاريخ و سرگذشتي دارد، براي تجهيز ذهن خوانندگان، نخست بطور اجمال، تاريخ زمين و موجودات آن را، قبل از ظهور انسان، از نظر مي‌گذرانيم.
تا حدود 150 سال قبل، عقيده عموم بر اين بود كه انسان نخستين موجودي است كه بطور ناگهان در روي زمين ظهور كرده و كره زمين و كليه موجودات آن براي آسايش و سعادت بشر خلق شده است؛ ولي از قرن هيجدهم به بعد، با رشد علوم طبيعي و تجربي و تحقيق مداوم دانشمندان زيست‌شناسي، بتدريج پرده از روي قسمتي از اسرار عالم حيات برداشته شد و معلوم گرديد كه انسان، برخلاف نظريه قدما، آخرين و كاملترين موجودي است
______________________________
(4). ابو علي بلعمي، ترجمه تاريخ طبري به اهتمام دكتر محمد جواد مشكور؛ همچنين نگاه كنيد به: محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ترجمه صادق نشأت، ص 31.
(5). خواندمير، حبيب السير، ج 1، ص 12.
(6). همان، ص 16.
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 5
كه در روي زمين ظاهر گرديده و براي تسلط بر طبيعت، از نيروي مغز خود استفاده كرده است.

سرگذشت زمين‌

دانشمندان زيست‌شناسي پس از سالها مطالعه، در مراحل تدريجي پديد آمدن زندگي در ماده بيجان، به اين نتيجه رسيده‌اند كه كليه موجودات زنده روي زمين به اقتضاي زمان و تحت تأثير قوانين فيزيكي و شيميايي كه همواره در اين سياره جريان داشته است، پا به عرصه وجود نهاده‌اند. به عقيده دانشمندان، قريب چهار هزار و پانصد ميليون سال از عمر خورشيد و زمين مي‌گذرد و درباره كيفيت تكوين منظومه شمسي نظريات مختلفي ابراز مي‌دارند. يكي از آنها كه بيشتر مورد قبول است، اين‌كه «منظومه شمسي در آغاز صورت كره‌اي گازي داشته كه بسيار گرم بوده و با حركتي دوراني به دور خود مي‌چرخيده است. به احتمال قوي زمين ما نيز در آغاز به صورت توده سوزاني مركب از گاز ئيدروژن و ساير اتمها بوده است. اين اتمها سرانجام به تناسب سنگيني خود مرتب شدند، بدين معني كه اتمهاي سنگين، نظير اتمهاي آهن و نيكل، متوجه مركز زمين گشتند و اكنون نيز در آنجا موجودند و اتمهاي سبكتر، مانند اتمهاي سيلسيوم و آلومينيوم، لايه مياني زمين را ساخته و سبكترين اتمها، چون ئيدروژن و ازت و اكسيژن و كربن، در لايه خارجي جمع شدند.
گرماي كره گازي در آغاز بقدري زياد بود كه مانع به وجود آمدن ملكولها مي‌شد، ولي در نتيجه تأثير برودت فضاي ميان ستارگان، رو به سردي نهاد، كاهش گرما سبب شد كه اتصال ميان اتمها باقي بماند. از اينجا تاريخ زندگي شيميايي و فيزيكي زمين آغاز مي‌شود و پس از ميليونها سال مولكولهاي بسيار بزرگي تكوين يافتند كه داراي خواص حياتي شدند ...
سبكترين و فراوانترين مواد سطح زمين، اتمهاي ئيدروژن و اكسيژن و كربن و ازت بودند.
هنگامي كه كاهش گرما به درجه‌اي رسيد كه پيدايش مولكولها را ممكن ساخت، اتمها با هم تركيب شدند و از آن ميان از تركيب ئيدروژن با اكسيژن مولكول آب به وجود آمد و از تركيب ئيدروژن با ازت مولكول آمونياك و از تركيب ئيدروژن با كربن، مولكول متان پديد آمد. در نتيجه سرد شدن تدريجي كره زمين درجه گرما به حدي تنزل كرد كه بعضي از از اين گازها به حالت مايع درآمدند و نيز بعضي از مايعات جامد شدند. موادي كه نخستين‌بار مايع شدند و سپس جامد گشتند مواد مركزي زمين بودند ... در نتيجه سرد شدن تدريجي زمين و زياد شدن ضخامت قشر جامد، چين‌خوردگيهايي در سطح زمين به وجود آمد و نخستين كوهها تشكيل يافت ... آبهايي كه به صورت بخار در آتمسفر زمين وجود داشتند، ابرهايي به ضخامت صدها كيلومتر تشكيل داده بودند كه در اثر برودت تدريجي به صورت باران نازل مي‌شدند ولي قشر زمين هنوز به اندازه‌اي گرم بود كه آب را بسرعت بخار مي‌كرد و به هوا مي‌فرستاد.
سرانجام قشر زمين به برودتي رسيد كه توانست آب را به صورت مايع روي خود جاي دهد. در اين مرحله بود كه بارانهاي دايم بر سطح زمين باريد و گودالها و حفره‌هاي سطح زمين را پر ساخت و سيلابهاي عظيم از كوهها سرازير شد و تدريجا نخستين اقيانوسها به وجود آمد.
... پيدايش دريا و مواد معدني گوناگون، ظهور زندگي را در روي زمين امكان‌پذير ساخت.» «7»
______________________________
(7). پل ب. وايز، آيا انسان زاده ميمون است؟ ترجمه دكتر محمود بهزاد، ص 9- 13 (به اختصار).
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 6
عده‌اي از دانشمندان مي‌گويند كه حيات از دو ميليارد سال پيش در روي زمين وجود داشته است ولي فقط از يك ميليارد سال به اين طرف، آثاري از زندگي در روي زمين مشاهده مي‌شود.
در سالهاي اخير دانشمندان شوروي درباره زمين و كرات آسماني نظريات و عقايد تازه‌اي ابراز كرده‌اند، ازجمله آكادميسين «اشميت» مي‌گويد زمين و ساير سيارات از ابتدا سوزان و مذاب نبوده‌اند و اگر ديده مي‌شود كه اكنون درجه حرارت در هسته مركزي زمين زياد است، و وجود آتشفشانها كانون حرارت بزرگي را در مركز زمين نشان مي‌دهند، حرارت مزبور بعد از تشكيل زمين بر اثر تجزيه مواد راديوآكتيو اجسام در مركز زمين به وجود آمده است.
ه. ج. ولز مي‌نويسد: «در نظر مردم بدوي و وحشي، اين زمين هموار مي‌نمايد و آسمان چون گنبدي است بر فراز آن، كه خورشيد و ماه و ستارگان از اين سوي به آن سوي مي‌گذرند و از راهي رازگونه از پهلو يا از زير زمين بازمي‌گردند. ستاره‌شناسان بابل و چين پس از قرنها رصد ستارگان، هنوز گمان مي‌كردند كه زمين هموار است.
«يونانيان بودند كه نخستين‌بار آشكار دريافتند كه زمين گوي مانند است. با اينهمه زمين را بسيار بزرگ مي‌پنداشتند، كره زمين مركز هسته بود و خورشيد و ماه و ستارگان سيار و ثابت بر گرد اين مركز در مدار كوههاي شفاف مي‌گشتند. در سده پانزدهم از اين گذشتند و كپرنيك فرضيه شگفت خويش را كه خورشيد مركز است نه زمين، بيان كرد. با پيدايش تلسكوپ به دست گاليله در قرن هفدهم نظريات كپرنيك قبول تمام يافت. پيشرفت در ساختمان تلسكوپ به راستي مرحله‌اي نو بود در زمينه انديشه آدميان، و ديدگان مردم را بر جهان هستي گشود ... اكنون مي‌دانيم كه خورشيد مركز افلاك است ولي درشمار ستارگان بزرگ است و پرتو آن نسبت به ديگران بسيار كم است ... اسپكتروسكوپ كه به دست «فراونموفو» شيشه‌گر در سال 1814 م. پيدا شد، پرتو منبع نوري را مي‌گيرد و از منشورها مي‌گذراند و آن را به رشته‌هاي رنگين‌كمان مانند تجزيه مي‌كند ... با اين دستگاه مي‌توان در رصدخانه نشست و تركيب شيميايي و حرارت ستارگاني را كه ميلياردها ميل از ما دورند دريافت ...» «8» ولز درباره زمين مي‌نويسد:
«... زمين ما گويي است گردون، چون از آن‌دور شويم همچون خاشاكي است كه در فضاي بي‌نهايت سرگردان است، فضا بيشترش خلأست، در فاصله‌هاي بسيار در اين خلأ مراكز خيره‌كننده نور و ستارگان ثابت به چشم مي‌خورد، همه اينها در فضا با اينكه ثوابت نام دارند، گردانند؛ با اينهمه تا مدتها بشر به حركت آنها پي نبرده بود، اينها چنان پهناورند و چنان از ما دورند كه حركت آنها ديده نمي‌شود، تنها با گذشت هزارها سال است كه به اين حركت پي مي‌توان برد.» «9» ... برگرديم به زمين، قطر زمين اندكي كمتر از 8 هزار ميل است، سطح آن پر از فرورفتگي و برآمدگي است، با آبها و اقيانوسها، اين پوشش آب در حدود پنج ميل در ژرف‌ترين جاها عمق دارد. اين فرورفتگي در برابر سنجش با حجم زمين ناچيز است.
______________________________
(8 و 9). ه. ج. ولز، كليات تاريخ، دورنمايي از تاريخ زندگي و آدمي از آغاز تا 1960 ميلادي، با تجديدنظر ريموند پوستكيت، ترجمه مسعود رجب‌نيا، ص 20 و 22.
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 7
در كنار اين گوي، پوشش نازكي از هواست كه جوّ نامند. چون در يك بالن يا از كوهي بالا رويم هوا اندك‌اندك رقيق‌تر مي‌شود، تا آنجا كه زندگي در آنجا ممكن نمي‌شود.
در ارتفاع بيست ميل ديگر هوايي نيست. بلندترين جايي كه مرغي مي‌تواند برود در حدود چهار ميل است ... بالنها با سرنشين تا هفت ميل بالا رفته‌اند منتها گزند فراواني به مسافران رسيده است ... موشكها جانوران را تا ارتفاعات بسيار بالا با ايجاد جوّ مصنوعي برده‌اند. تنها درميان چند صد پايي بالاي قشر زمين و دريا تا سطحهاي پايين چهار ميل است كه زندگي بطور طبيعي يافته مي‌شود. در ماوراي اين دو سطح نزديك به‌هم و بسيار نازك زندگي ديده نمي‌شود تا آنجا كه بر ما روشن است بقيه جاهاي فضا قابل سكني نيست.
دانشمندان امكان زندگي يا گونه‌اي از آن را در زهره (ناهيد) و مريخ (بهرام) مورد بحث قرار داده‌اند اما در اين امر ترديد فراوان هست.» «10»
در پيرامون زندگي و اقليم، ولز مي‌نويسد: «هيچ موجودي بي‌آب نه‌مي‌تواند تنفس كند و نه خوراكش را هضم كند. از تنفس هوا سخن مي‌گوييم، آما آنچه همه موجودات را زنده مي‌كند، همانا فروبردن اكسيژن محلول در آب است، هوايي كه ما تنفس مي‌كنيم بايد نخست در رطوبت ريه‌هاي ما حل شود، و همه خوراكهاي ما بايد با آب آميخته و سپس جذب شود. موجوداتي كه در زير آب زيست مي‌كنند دستگاه تنفس خويش را كه به نام گوش‌ماهي شناخته شده پي‌درپي تكان مي‌دهند، و با اين كار هواي محلول در آب را جذب مي‌كنند و فرومي‌برند ...» «11»

اطلاعاتي راجع به زمين و خورشيد

اگر خورشيد را به اندازه هندوانه فرض كنيم، زمين به اندازه نخود كوچك، و ماه به اندازه ارزن است. وزن زمين در حدود 000، 000، 000، 000، 000، 000، 000، 598 تن است. فاصله متوسط بين زمين و خورشيد 5/ 149 ميليون كيلومتر است. اين فاصله را پياده در عرض 3400 سال و با طياره شكاري در عرض پنجاه سال مي‌توان طي كرد. نور كه در جهان بزرگترين سرعتها را دارد اين فاصله را در عرض 8 دقيقه و 18 ثانيه طي مي‌كند. خورشيد با تمام عظمت آن بيش از يكصد ميلياردم از حجم كهكشاني را كه در آن واقع است، فرانمي‌گيرد. در مسير اين كهكشان صدها ميليون ستاره بزرگ و كوچك در گردش و حركتند. غير از اين كهكشان ميليونها كهكشان ديگر كه هريك از ميليونها ستاره به وجود آمده‌اند و فاصله هريك از آنها از ديگري به دو ميليون سال نوري مي‌رسد نيز وجود دارند كه نماينده بزرگي و عظمت لايتناهي كائنات است. امروز دانشمندان، به ياري راديو تلسكوپ، از وجود كهكشانها آگاهي مي‌يابند.
عده‌اي از محققين بر اين عقيده‌اند كه شرايط زندگي فقط در كره زمين وجود دارد و پس از 2 الي 6 ميليارد سال ديگر درجه حرارت زمين آنقدر كاهش خواهد يافت كه ادامه زندگي در آن نيز غيرممكن خواهد شد.
به عقيده دانشمندان شوروي: «خورشيد ميلياردها سال وجود داشته و ميلياردها سال
______________________________
(10). همان، ص 25.
(11). همان، ص 42.
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 8
ديگر وجود خواهد داشت. در تمام منظومه شمسي ما، خورشيد نيرومندترين و فسادناپذيرترين ماشين مولد انرژي است. زمين فقط يك دو هزار ميلياردم حرارت تشعشع يافته از خورشيد را مي‌گيرد. زندگي گياهان بدون نور و حرارت خورشيد امكان‌پذير نيست و اگر گياهي روي زمين نمي‌روييد، حيوانات نيز پديد نمي‌آمدند. اگر خورشيد ناگهان خاموش شود، بشر مي‌تواند سالي چند با انرژي ذخيره شده در نباتات زندگي كند و سپس رشته حيات در سياره ما خواهد گسست و فروغ آن خاموش خواهد شد.» «12»
«هرگاه كسي به فكر فرورفتن به مركز زمين بيفتد، بايد چاهي به عمق 6300 كيلومتر حفر نمايد و به فرض آنكه بتواند چنين چاهي را حفر كند و با سرعت 5 كيلومتر در ساعت از آن پايين رود، بايد مدت دو ماه بدون لحظه‌اي توقف حركت كند تا به مركز زمين برسد.
بديهي است كه كندن چنين چاهي امكان‌پذير نيست. گودترين معادن فقط در عمق دو كيلو- متري سطح زمين قرار دارد و دو كيلومتر برابر با يك سه هزارم فاصله سطح زمين تا مركز آن است ... مساحت سطح زمين 500 ميليون كيلومتر مربع است ... در حدود هفت دهم سطح زمين را آب فراگرفته و درياها و اقيانوسها را تشكيل مي‌دهد و فقط سه‌دهم آن خشكي است.
اما حجم كره زمين چقدر است؟
آيا مي‌توانيد يك كيلومتر مكعب را در خاطر مجسم كنيد؟
اگر جعبه‌اي را در نظر بگيريد كه طول و عرض و ارتفاع آن يك كيلومتر باشد، حجم آن مساوي يك كيلومتر مكعب خواهد شد. تمام خانه‌ها و عمارات شهر بزرگي مانند مسكو را مي‌توان در اين جعبه‌جاي داد. حجم زمين از يك ميليون كيلومتر مكعب بيشتر است.
... در بعضي كشورها دانشمنداني هستند كه عقيده دارند، جمعيت زمين فوق العاده زياد است و بزودي زماني فراخواهد رسيد كه زمين ديگر قدرت تغذيه تمام مردمي را كه روي آن زندگي مي‌كنند، نخواهد داشت ... اگر سطح زمين را بطور تساوي ميان تمام ساكنان آن تقسيم كنند، به هرمرد و زن و كودك 7 هكتار از سطح خشكي و 12 هكتار از سطح درياها و اقيانوسها خواهد رسيد ... بديهي است براي آماده ساختن صحراهاي پوشيده از شن و بيابانهاي مستور از يخ و برف بايد كارهاي بسياري انجام داد ولي بشر قدرت انجام اين كارها را دارد.
برخي از دانشمندان مي‌گويند كه بزودي منابع زغال سنگ و آهن و نفت از بين خواهد رفت.
اين ادعا نيز درست نيست؛ ثروتهاي زمين هرگز به پايان نخواهد رسيد. امروز ديگر رفته‌رفته نيروي رودخانه‌ها و قدرت بادها و حرارت خورشيد و انرژي اتمي جاي زغال‌سنگ و نفت را مي‌گيرد. در شكم زمين ذخاير پايان‌ناپذير فلزات نهفته است و اگر روزي يكي از اين فلزات كمياب شود مهندسان خواهند توانست فلزي ديگر يا پلاستيك را جايگزين آن نمايند.» «13»

وضع زمين در فضا

اجداد و نياكان ما از ديرباز در صدد كشف اسرار زمين و آسمان بودند و با خود مي‌گفتند: «گنبد آسمان چيست؟ آيا از ماده سختي، مانند بلور شفاف، ساخته شده است؟ آيا اين كاسه بلورين لبه‌اي دارد؟ اين ستارگان درخشنده بيشمار چيستند؟ آيا به همان اندازه، كه جلوه مي‌كنند، كوچكند؟ آيا به گنبد نيلگون آسمان
______________________________
(12). آ. والكوف، زمين و آسمان، ترجمه كاظم انصاري، ص 26 (به اختصار).
(13). همان، ص 70- 72 (به اختصار).
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 9
محكم شده‌اند يا آزادانه در فضا حركت مي‌كنند؟ چرا ماه درميان ستارگان تغيير مكان مي- دهد؟ چرا شكل آن دگرگون مي‌شود؟ گاهي به صورت قرص كامل و زماني به شكل هلال است ...؟»
هر قوم و ملتي درباره تكيه‌گاهي كه زمين بر آن استوار است، عقيده‌اي داشت.
به عقيده هنديان عهد باستان، زمين نيمكره بزرگي بود كه بر دوش چهار پيل ژيان قرار داشت و پيلان روي لاك‌پشت عظيمي ايستاده بودند. اما اين مردم خوش‌باور ظاهرا رنج طرح اين سؤال را كه لاك‌پشت روي چه‌چيز ايستاده است، به خود نمي‌دادند.
آنچه مسلم است نطفه اخترشناسي و علم نجوم در عهد باستان به وجود آمده بود، زيرا وقوف نسبي بر اوضاع طبيعي زمين و آسمان براي مردمي كه از طريق زراعت و گله‌داري زيست مي‌كنند، ضروري بود. در آن دوره فقط كاهنان و روحانيان با اين دانش آشنايي داشتند. از عهد فيثاغورس يعني از 2500 سال قبل به اين طرف اندك‌اندك علم نجوم از منجلاب خرافات خارج شد. براي نخستين‌بار فيثاغورس اعلام كرد: «زمين به شكل كره است و بالا و پاييني ندارد.»
ارسطو، يكي از فلاسفه ديگر يونان كه دويست سال پس از فيثاغورس زندگي مي‌كرد، كوشيد تا حركت ماه و زهره و مريخ و سيارات ديگر را توضيح دهد. او معتقد بود كه خورشيد و سيارات و ستارگان به گرد زمين مي‌چرخند، اما در شگفتي و تحير بود كه چه نيرويي آنها را به حركت واداشته؟ و چگونه در فضا معلق مانده‌اند ... ارسطو در عصر خود با وضع اين دستگاه كيهاني، هدف و نيت مفيدي داشت بدين معني كه مي‌خواست خدايان را از فضاي كيهان بيرون بريزد و خرافات مذهبي را از بين ببرد. كاهنان متوجه اين نكته شدند و ارسطو را آماج تير خشم و غضب خود قرار دادند و هنگام موعظه به مردم مي‌گفتند: «ارسطو مي‌گويد كه خورشيد ارابه طلايي «هليوس» نيست و اسبهاي آتشين آن را در پهنه آسمان نمي‌كشند، بلكه جرم آسماني نوراني است كه به نيروي خود، گرد زمين مي‌چرخد. ارسطو كافر و دشمن خدايان است و بايد مجازات شود ...» «14» صد سال پس از مرگ ارسطو، بطلميوس نظريه جديدي درباره كائنات عرضه داشت. بطلميوس به آسمانهاي بلورين ارسطو معتقد نبود و به شاگردانش مي‌آموخت كه اجسام فلكي در فضاي تهي به گرد زمين مي‌چرخند، اما دستگاه فلكي بطلميوس به اندازه‌اي پيچيده بود كه واضع آن ناگزير اقرار كرد: «حركت دادن سيارات براي من آسانتر از توضيح چگونگي حركات آنهاست.» «15»
طي 14 قرن، هيأت بطلميوس مورد تأييد كليسا و صاحبنظران بود. اما اكتشافات جغرافيايي كه در قرن پانزدهم و اوايل قرن شانزدهم به همت «كريستف كلمب» و «ماژلان» و ديگران
______________________________
(14). همان، ص 23 و 24 (به اختصار).
(15). همان، ص 27.
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 10
صورت گرفت، بتدريج، بطلان نظريات بطلميوس را آشكار كرد و سرانجام «نيكولا كپرنيك» لهستاني در قرن شانزدهم اعلام كرد كه زمين مركز عالم نيست بلكه «سياره كوچكي است كه همراه سيارات ديگر گرد خورشيد مي‌چرخد.» «16» بعدها با انتشار آراء و افكار «جيوردانوبرونو» و «گاليله» بنيان هيأت قديم يكباره فروريخت.

چگونه زندگي به وجود آمد؟

در كره زمين جايي نيست كه در آنجا از موجودات زنده يعني جانوران و نباتات آثاري موجود نباشد. زندگي با تمام مظاهر آن در نواحي يخبندان قطب شمال و در بيابانهاي سوزان آسياي ميانه، در اعماق درياها و در مرتفعترين كوهها، وجود دارد.
دانشمندان شوروي ضمن مطالعه درباره جانوران و نباتات در گودال «كوريل» و «كامچاتكا» در عمق ده كيلومتري موفق به يافتن موجودات زنده شده‌اند. در مرتفعترين نقطه «اورست» نيز مظاهر حيات به چشم مي‌خورد. به كمك مطالعات علمي، مسلم شده است كه در كره زمين بيش از يك ميليون و نيم جانور و متجاوز از 500 نوع گياه وجود دارد. از اين آثار مي‌توان به تنوع موجودات زنده پي‌برد.
اين سؤالات كه زندگي چيست، چگونه و چه موقع به وجود آمده و از چه راهي تكامل يافته است، از روزگار قديم توجه مردم را به خود جلب كرده است.
امروز دانشمندان به كمك دو علم زمين‌شناسي و ديرين‌شناسي، نشان داده‌اند كه سطح زمين شاهد تغييرات و تحولات فراوان بوده است و تاريخ اين تحولات را چنين مي‌نويسند:
1. قديمترين دوران كه «آركئوزوئيك» نام دارد، دو هزار ميليون سال طول كشيده و فاقد آثار جانداران است.
2. دوران بعدي «پروتروزوئيك» است كه هزار ميليون سال طول كشيده و داراي آثار گياهها و جانوران ساده دريايي است.
3. دوران بعد «پالئوزوئيك» نام دارد كه 360 ميليون سال طول كشيد و داراي آثار بسياري از انواع جانوران بيمهره و ماهيها و سپس دوزيستان و بعدا خزندگان است.
4. دوران «مزوزوئيك» كه 150 ميليون سال طول كشيده و داراي آثار انواع گوناگون خزندگان و آثار نخستين پستانداران، و پرندگان تخمگذار و بالاخره نخستين پستانداران داراي رحم است.
5. دوران «سنوزوئيك» كه 75 ميليون سال طول كشيده و اكنون نيز ادامه دارد و داراي آثار همه‌گونه پستاندار و انسان‌نماهاست. در حدود يك‌ميليون سال آخر دوران سنوزوئيك آثار نوع آدمي يافت شده است.
قبل از رشد علوم و كشف قوانين پيدايش انواع، ظهور موجودات زنده را ناشي از اراده قواي ماوراء الطبيعه مي‌دانستند؛ اديان و مذاهب گوناگون نيز جملگي از اين نظر پيروي مي‌كردند، ولي علماي طبيعي پس از سالها مطالعه و تجربه به اين نتيجه رسيده‌اند كه زندگي عبارت از تغيير ماده است كه از روي قوانيني معين صورت مي‌گيرد و قابل درك و شناسايي است.
______________________________
(16). همان، ص 50.
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 11
عقايد غير علمي درباره پيدايش موجودات زنده در طول قرون وسطي نيز وجود داشته است و براي توليد مصنوعي موجودات، نسخه‌ها و دستورالعملهايي وجود داشت و گمان مي‌كردند با اجراي آن دستورها مي‌توان نبات را به حيوان مبدل ساخت. اين نظريات غير علمي و افسانه- مانند در قرن 18 با عقايد صحيحي كه مولود علم و تجربه بود، تصادم و برخورد كرد و سر و- صداي زيادي برپا نمود. علم نشان داد كه كليه موجودات زنده از تخم يا به عبارت ديگر از نطفه به وجود مي‌آيند؛ في‌المثل براي نگهداري نسل بشر و پيدايش يك فرد انسان غدد تناسلي مرد، در هرمرتبه مقاربت، مايع محتوي كيسه‌هاي مني را كه شامل دويست الي سيصد ميليون اسپرماتوزوئيد است، به خارج مي‌ريزد؛ اين عددي است مساوي با جمعيت اروپاي باختري، اگر ده بار مقاربت انجام گيرد تعداد اسپرما توزوئيدهايي كه از يك مرد خارج مي- شود مساوي با جمعيت كره زمين خواهد بود. به اين ترتيب ميلياردها اسپرماتوزوئيد و صدها هزار سلول ماده به وجود مي‌آيند تا زن و شوهري بتوانند داراي يك يا چند كودك شوند.
پل. ب. وايز «17» ضمن بحث پيرامون تكوين حيات مي‌نويسد:
... جاي ترديد نيست كه پيدايش حيات وابسته به اوضاع شيميايي و فيزيكي گذشته زمين بوده و هيچ عامل مافوق الطبيعه‌اي در اين جريان دخالت نداشته است. در تكوين حيات در روي زمين تنها دو عامل دست‌اندركار بوده است يكي زمان و ديگري قوانين فيزيكي و شيميايي كه همواره در اين سياره جريان داشته و دارند.
و به همان‌گونه كه حيات در اين سياره ظاهر شده در هرسياره از ساير منظومه‌هاي فلكي نيز كه اوضاع همانند اوضاع زمين باشد، حيات همواره تكوين مي‌يابد. «18»
در سال 1677 م. «لونهوك» به كمك عدسيهايي كه خود ساخته بود و اشياء را سيصد برابر بزرگ مي‌كرد، به كشف جهان شگفت‌آوري كه همان عالم موجودات ذره‌بيني و ميكربهاست، توفيق يافت.
پس از اين كشف بار ديگر اين مسأله مطرح شد كه آيا اين موجودات خودبخود در محيطهاي مساعد به وجود مي‌آيند يا خير؟ پس از 100 سال بحث و گفتگو در سال 1775 م.
«مارتين ترخوسكي» بيولوژيست روس ضمن رساله‌اي مدلل ساخت كه توليد خودبخود ميكربها امري محال است؛ ولي بزرگترين ضربه به اين نظريات غير علمي توسط «لوئي پاستور» دانشمند فرانسوي وارد آمد. پاستور پايه‌گذار طب جديد ثابت كرد كه باكتريها از مواد بيجان به وجود نمي‌آيند، بلكه نتيجه زادوولد همنوعان خود مي‌باشند.
اين تجارب با نظريه تكامل تدريجي (اولوسيون) «داروين» منطبق مي‌باشد. داروين ثابت كرد كه انواع نباتات و جانوران تصادفي و بيمقدمه به اراده قواي ماوراء الطبيعه به وجود نمي‌آيند بلكه نتيجه «جريان» «19» طولاني و مطابق قاعده تكامل به وجود مي‌آيند. تنازع بقا و انتخاب طبيعي نيرويي است كه سبب تغيير شكل و گوناگوني جانوران و نباتات مي‌گردد،
______________________________
(17).P .B .Weisz
(18). آيا انسان زاده ميمون است؟، پيشين، ص 9.
(19).Process
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 12
و بررسيهاي علمي نشان مي‌دهد كه نباتات و جانوران از آغاز امر به شكل كنوني نبوده‌اند بلكه كم‌كم ساختمان مادي آنها كامل شده است.
دانشمندان معتقدند در طول ساليان دراز در كره زمين مواد بغرنج آلي تدريجا به وجود مي‌آمدند، تا اينكه بالاخره مواد از ته يا پروتيدها كه سرمنشأ حيات از آنهاست به وجود آمدند و اين حادثه تقريبا در يك ميليارد و نيم سال قبل به وقوع پيوست.
از روي دلايل مي‌توان گفت كه زندگي براي اولين‌بار در اعماق درياها و درياچه‌هاي كم‌عمق به وجود آمد. در نتيجه جريان تكامل، طي قرون، در روي زمين جانوران بزرگتر و كاملتري به وجود آمدند تا اينكه تقريبا يك ميليون سال قبل، از ميمونهايي كه روي دو پا راه مي‌رفتند، تحت تأثير كار و گفتگوهاي صوتي، اولين انسانها به وجود آمدند.

عقيده دانشمندان‌

درميان دانشمندان نخست «بوفون» «20» (1707 تا 1788 م.) به- مفهوم تغييرپذيري انواع و ظهور انواع جديد پي‌برد و در آثار خود نوشت كه كليه حيوانات از يك حيوان پديد آمده‌اند و كيفيات خارجي: درجه حرارت، اقليم، غذا، با همكاري زمان، در تحول و تكامل موجود زنده مؤثر مي‌باشد و در اين جريان، همواره ناقصترين، ظريفترين، كم‌كارترين و بيسلاح‌ترين انواع، نابود شده و يا نابود خواهند شد. پس از بوفون «لامارك» «21» طبيعي‌دان مشهور فرانسه (1744- 1829 م.) بعنوان يك فرضيه، نظريه تحول را به زباني علمي‌تر بيان كرد. پس از او داروين «22» دانشمندان معروف انگليسي (1809- 1882 م.) نظريه اصل انواع و انتخاب طبيعي را بطور روشني بيان كرد. وي در كتاب خود نوشت كه در نتيجه جنگ عمومي كه براي بقا و حفظ زندگي روي مي‌دهد همواره عضو زائد و ضعيف از ميان مي‌رود و پيروزي نصيب موجودي مي‌شود كه بهتر بتواند خود را با محيط جديد سازگار كند.
داروين در اثر معروف خود به عنوان بنياد انواع ثابت كرد كه انسان از تكامل حيوانات پديد آمده و يكي از شاخه‌هاي ميمونهاي قديمي است؛ بدين معني كه يكي از پستانداران در پيدا كردن غذا و پناهگاه مهارت بيشتري نشان داد و در گرفتن شكار پاهاي جلو خود را به كار برد و تدريجا پاهاي خود را مبدل به نوعي دست كرد و پس از تمرينهاي متمادي توانست بدن خود را روي رانهاي عقبي راست نگاه دارد. اين كار بحدي دشوار است كه هنوز اطفال كوچك بايد مدتي آن را تمرين كنند. اين موجود، شكارچي ماهري بود، بطور دسته‌جمعي حركت مي‌كرد و هنگام بروز خطر، اصوات عجيبي از خود درمي‌آورد. اين حيوان كه نيمه‌حيوان و نيمه‌انسان بوده نخستين جد ماست.
داروين در جواب كساني كه نظريات او را تحقير مقام انسان مي‌دانستند، گفت:
«انسان نبايد اين موضوع را درباره خود تحقيري بپندارد، برعكس مي‌بايد افتخار كند كه در طول ميليونها سال سعي و زحمت و در نتيجه تكامل تدريجي، داراي ساختمان كامل امروزي شده است.» سپس مي‌نويسد: «اگر بدن انسان از مس يا طلا به وجود مي‌آمد آنوقت ممكن بود معتقد شويم كه انسان بطور جداگانه آفريده شده و هيچ نزديكي و ارتباطي با حيوانات ندارد،
______________________________
(20).Buffon
(21).Lamarck
(22).Darwin
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 13
در صورتي‌كه گوشت، خون، رگها، اعصاب، استخوانها و اجزاء ديگري كه بدن انسان را تشكيل مي‌دهد در حيوانات نيز وجود دارد.» مطالعات بعدي محققين طبيعي بيش از پيش صحت اين نظريه را به ثبوت رسانيد و نشان داد كه وجوه اشتراك و شباهتهاي زيادي بين انسان و ميمون وجود دارد. ازجمله اينكه ميمونهاي انساني‌شكل به حال اجتماع زندگي مي‌كنند و بطور معمول هنگام وضع حمل يك بچه مي‌زايند. دوران بارداري آنها شبيه به انسان است، جنين انسان در مدت 270 روزي كه در رحم مادر به سر مي‌برد درست همان مراحلي را طي مي‌كند كه همه انسان‌نماها از آن مي‌گذرند. جنين 32 روزه انسان مانند جنين ساير انسان- نماها، دمي آشكار دارد كه در طي مراحل بعدي تحليل مي‌رود. علاوه‌براين، ميمونهاي انسان- نما مانند زنان قاعده مي‌شوند، در مدت يك سال بچه‌هاي خود را شير مي‌دهند، اطفال آنها مانند اطفال انسان در ماههاي اول ولادت عاجز و ناتوانند، دم ندارند و گوش و چشم آنها مانند انسان است. مغز آنها از 350 الي 600 سانتيمتر مكعب حجم دارد و شباهت آن به مغز انسان بيشتر است. علاوه بر اينها از ميان تمام حيوانات فقط ميمونها خونشان از لحاظ تركيب و مواد مانند خون انسان است، و امراض ميمونهاي انساني شكل شبيه به امراض انسانهاست.
اين ميمونها نيز به مرض سيفليس، مالاريا، گريپ و غيره مبتلا مي‌شوند. انگلهاي انسان و ميمون تقريبا هردو يكسان است يعني شپش، ساس و كنه در بدن انسان و ميمون ديده مي‌شود. جالب توجه است كه اين ميمونها به كمك يكديگر شپش و ساير انگلها را از بدن خود دور مي‌كنند و مانند انسان گاهي شادمان و زماني غمگين مي‌شوند. اگر ميمونها را با حيوانات ديگري، كه يك درجه از انسان پايين‌ترند، مقايسه كنيم باز به شباهتهاي زيادي كه بين آنها هست برخواهيم خورد و اگر مقايسه موجودات را، با توجه به درجه تكامل، از بالا به پايين انجام دهيم، سرانجام به جانداران يك سلولي خواهيم رسيد.
آنچه انسان به دست آورده، مغز بزرگ و دستهاي ظريف و گيرنده است؛ همان مغزي كه به او قدرت تفكر و سخن گفتن داده است و همان دستهايي كه انديشه‌هاي او را عملي كرده است؛ مغز بزرگي كه از نظر پيچيدگي و كمال، شاهكاري است كه انسان را قادر ساخته كه خود را از زير بار جبر طبيعت رهايي بخشد تا بر سرنوشت خود حكومت كند و از عالم جانوري به عالم انساني ارتقا يابد. انسان در نتيجه رهايي از جبر طبيعت، حاكم بر سرنوشت خود
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 14
گرديد. امروز سه ميليارد نفر در روي زمين از قطب گرفته تا گرمترين نقاط استوايي زندگي مي‌كنند و در هرجا، عليرغم عوامل ناسازگار طبيعت، شرايط مناسب زندگي را فراهم مي‌سازند.
روزي بود كه ميليونها انسان در نتيجه ابتلا به بيماريهاي واگيردار به ديار عدم رهسپار مي- شدند و آن روز اين بيماريها را خشم طبيعت يا بلاي آسماني مي- گفتند، ولي نيروي عقل و اختيار، كه محصول مغز آدمي است، سبب شد كه «واكسن» و «سرم» بيماريها شناخته شود و با بيماريها مبارزه گردد.
تا پيش از اكتشافات پاستور عمر انسان از 41 سال كمتر بود، چنانكه در قرن 16 عمر متوسط 21 سال در قرن 17 بيست و پنج سال و در قرن هيجده 27 سال بوده. كشفيات پاستور عمر متوسط انسان را به 41 سال رسانيد.
قبل از اين كشفيات، در نتيجه مرگ‌ومير اطفال و شيوع بيماريهاي همه‌گير گروه كثيري به سن كمال نمي‌رسيدند، كشف سولفاميدها عمر متوسط را به 53 سال ارتقا داد، ولي اكنون با كشف پني‌سيلين و ساير آنتي بيوتيكهاي بسيار مؤثر در كشورهاي متمدن عمر متوسط انسان به 63 سال مي‌رسد.

تعبير غلط از داروينيسم‌

برتراند راسل مي‌نويسد:
قبول اينكه انسانها از جهت خصوصيات ارثي مساوي هستند، زماني خطرناك است كه گروهي را ممتاز كرده و آنها را برتر يا پست‌تر از عده ديگر بدانيم. مثلا اگر شما بگوييد، اغنيا بر فقرا، مردان بر زنان، سفيدپوستان بر سياهپوستان و يا آلمانها بر ساير ملل ارجحند، شما از نظريه‌اي دفاع مي‌كنيد كه داروينيسم به هيچ‌وجه از آن دفاع نمي‌كند و بسط چنين عقيده‌اي مسلما يا به جنگ و يا بردگي منجر خواهد شد؛ مع الوصف اينچنين عقايد باوجود بي‌پايگي به اسم داروينيسم اعلام شده است.
همچنين است تئوري بيرحمانه‌اي كه مي‌گويد: ضعيف را بايد با كشتار دسته‌جمعي نابود كرد، زيرا روش طبيعت نيز همين است. طرفداران اين عقيده مي‌گويند كه اگر تنازع بقا موجب اصلاح نژاد بشر مي‌شود پس بگذار از جنگ استقبال كنيم، هرچه اين جنگ مخرب‌تر باشد بهتر است و لذا برمي‌گرديم به نظريه «هراكليت».
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 15
وي اولين فاشيست جهان است و عقيده دارد هومر اشتباه كرده است آنجا كه مي- گويد: كاش جنگ از ميان خدايان و آدميان رخت برمي‌بست ... اين فلسفه متعلق به 500 سال قبل از ميلاد مسيح است و بعيد به نظر مي‌رسد كه علم كوچكترين تأثيري در احياء چنين عقيده كهنه‌اي داشته باشد. «23»

ادوار گوناگون تاريخي‌

اشاره

جامعه‌شناسان تاريخ زندگي بشر را برحسب پيشرفتهايي كه در توليد وسايل زندگي حاصل شده است به دوره توحش، بربريت، و تمدن تقسيم مي‌كنند. طبق نظريه باستانشناسان و علماي زيست‌شناسي، ساختمان بدني و مغزي نخستين انسانهاي قديم با آدميان امروزي اختلاف فراوان داشته است و قديميترين فسيلهاي انسانهاي آن روزگار شباهت زيادي با ميمون دارد. انسانهاي ميمون‌نما در طول عمر خود فقط در سايه كار به صورت انسان امروزي درآمدند. آدميان دوران توحش يا (پالئولي‌تيك) اندك‌اندك در صدد برآمده بودند از سنگ و استخوان، وسايل و افزارهايي براي رفع نيازمنديهاي خود به وجود آورند.

تكامل فرهنگ و تمدن بشري‌

آگبرن و نيمكف مي‌نويسند:
... دهها هزار سال، گذشت تا حيوان درخت‌زي نخستين، تكامل يافت و چيزي انسان‌گونه شد. انسان به وسيله امتيازات خود توانست ابزار بسازد و سخن بگويد و بسهولت بياموزد. ابزارسازي سبب شد كه قسمت بزرگي از دسترنج هرنسلي به صورت ابزار به نسل بعد انتقال يابد و در جريان اين انتقال دايم، افزايش پذيرد. تكلم نيز باعث شد كه هرنسلي آموخته‌هاي خود را به نسل بعد منتقل كند. در نتيجه هريك از گروههاي انساني نتايج محسوس دسترنج پيشينيان را، به صورت ابزار، و نتايج غيرمحسوس آزمايشهاي آنان را از طريق زبان دريافت مي‌داشتند.
دستگاه عصبي بسيار پيچيده و دوره طولاني يادگيري انساني، فراگرفتن ميراث گذشتگان را ميسر ساخت. در عالم انساني، مغز رشد فراوان كرده است و دوره بستگي كودك به مادر هم كه نخستين و مهمترين دوره يادگيري است، بسيار دراز است. ازاين‌رو بچه انسان مرتبه‌ها بيش از بچه ساير حيوانات از همنوعان خود مي‌آموزد و بوسيله آموخته‌هاي خود بر دشواريهاي زندگي غالب مي‌آيد.
تجربه نشان داده است كه يادگيري در زندگي حيوانات نيز راه دارد؛ مثلا معلوم شده است كه بچه گربه اگر پيش از چهارماهگي طرز شكار موش را ببيند و بياموزد بعدا صيادي ماهر مي‌شود و تقريبا دوبار بيش از گربه‌هاي آموزش نيافته موش مي‌گيرد. فيل و اسب و سگ و برخي از ميمونها نيز قدرت يادگيري قابلي دارند ولي هيچ‌جانوري از اين حيث به گرد انسان نمي‌رسد.
______________________________
(23). برتراند راسل، تأثير علم بر اجتماع، ترجمه دكتر حيدريان، ص 37 به بعد.
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 16
با اينهمه، انتقال تجارب نسلها و تكامل زندگي انساني صرفا به سبب يادگيري عظيم انساني صورت نپذيرفتند. اگر ابزارسازي و زبان نبودند انسان هيچگاه نمي‌توانست دسترنج خود را از نسلي به نسلي برساند و همواره گسترده و پرمايه- ترش كند. از اينجاست كه برخي از اهل‌نظر، انسان انديشه‌ورز را «انسان ابزارساز» و برخي ديگر او را «انسان سخنور» خوانده‌اند. بطور خلاصه، ضرورت زندگي، انسان را به ابزارسازي كشانيد. ابزارسازي، زندگي گروهي را ايجاب كرد، زندگي گروهي افراد را به همكاري و هماهنگي برانگيخت، لزوم همكاري و هماهنگي موجد تكلم شد و تكلم و محصول مستقيم آن، خط، مردم دور و نزديك را به يكديگر مرتبط ساخت و نسلهاي حاضر را به نسلهاي گذشته پيوند داد ... «24»
اطلاعات ما درباره سلسله نسب انسانها، باوجود تحقيقات علمي، هنوز كافي نيست. آنچه مسلم است انسان از نسل ميمونهاي آدم‌نماي كنوني نيست يا به عبارت ديگر، اين ميمونها اجداد و نياكان واقعي ما نيستند، بلكه عموزادگاني هستند كه شجره اجداد آنها بيش از يك ميليون سال قبل، از شجره نياكان واقعي ما جدا شده است. مطالعات و كاوشهاي محققين در اروپا و آسيا و پيدا شدن افزارهاي گوناگون سنگي از قبيل تبر و آتشزنه و چكش و چاقوي سنگي، به دانشمندان نشان داد كه قبل از عصر مفرغ، عهد حجر وجود داشته و در اين عهد نگاه كنيد به كتاب چگونه انسان غول شد، ج 1 و ساير مجلدات
انسان ابتدايي با صيقل دادن سنگها وسايل اوليه زندگي خود را فراهم مي‌كرده است. انسانهاي آن روزگار با مردم كنوني جهان فرق فراوان داشتند. دانشمندان فرانسوي و انگليسي، پس از سالها مطالعه و كاوش، سرانجام، جمجمه و ديگر اعضاي انسان عهد حجر يا انسان «نئاندرتال» «25» را به‌دست آوردند و معلوم داشتند كه انسانهاي آن عهد چهره‌اي زشت، هراس‌انگيز، و مانند چهره ميمون داشته‌اند، راست نمي‌ايستادند و زانوي آنها خميده بود. انتشار اين نظريات، كه با عقيده عامه مردم و با مندرجات كتب مذهبي تعارض داشت، موجب سروصدا و اعتراض افكار عمومي گرديد، زيرا مردم نمي‌خواستند قبول كنند كه انسان از تكامل تدريجي
______________________________
(24). آگبرن و نيمكف، زمينه جامعه‌شناسي، ترجمه و اقتباس دكتر اميرحسين آريانپور، ص 93.
(25).Neanderthal
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 17
حيواني ميمون‌نما پديد آمده است. از روي استخوانهايي كه در نقاط مختلف به دست آمد، معلوم گرديد كه حيوانات و پستانداراني كه در آن دوره مي‌زيستند با جانداران عصر ما تفاوت فراوان داشته‌اند و بسياري از آنها، در اثر تغيير آب و هوا و ظهور طوفانهاي مهيب، از بين رفته‌اند. محققين، تاريخ ظهور انسان را از 250 تا يك ميليون سال پيش مي‌دانند و در نتيجه مطالعات و كاوشهايي كه در آسيا و اروپا به عمل آورده‌اند، معلوم شده است كه انسانهاي ميمون‌نما در سراسر جهان به يك شكل و هيكل نبوده‌اند، بلكه بعضي كوچك‌اندام، برخي ميانه و بعضي ديگر درشت‌اندام بوده‌اند. انسانهاي اين عهد هنوز قدرت سخن گفتن نداشتند، فقط صدا مي‌كردند و شكلك درمي‌آوردند و چون عصباني مي‌شدند بالا و پايين مي‌جستند.
يكي از دانشمندان مي‌نويسد: «صدها هزار سال پيش، در مكاني از منطقه حاره، نوع تكامل يافته‌اي از ميمونهاي انساني‌شكل زندگي مي‌كردند كه به گفته داروين بدن آنها بكلي مستور از مو بود و داراي ريش و گوشهاي تيزي بودند و گله‌وار روي درختها زيست مي‌كردند. اين ميمونها رفته‌رفته تحت تأثير شيوه زندگي از كمك دست براي راه رفتن بي‌نياز شدند؛ و به اين ترتيب، به مرور زمان، اولين قدم براي تبديل ميمون به انسان برداشته شد. بايد دانست كه دست نه تنها وسيله كار است بلكه خود محصول كار نيز هست، يعني در نتيجه كار و از بركت انتقال موروثي تكامل، اعضاي دست انسان به آن پايه رسيد كه توانست پرده‌هاي زيباي «رافائل» را خلق كند.
در انسانهاي اوليه بتدريج احتياج به تكلم و گفتگو پيدا شد. حنجره ميمونها در طي زمان، تغيير شكل داد و تكامل يافت و بتدريج تلفظ صداهاي مجزا از يكديگر ممكن گرديد.
تكامل مغز و حواس و توانايي تفكر تجريدي و استنتاج، تأثير متقابلي بر روي كار و زبان نمود.
سير تكامل استخوان‌بندي و دستگاههاي ميمونها در طول تاريخ
احتياج به سخن گفتن سبب گرديد كه حنجره غير تكامل يافته ميمون با تأني ولي پيوسته براي تغيير شكل آماده شود. با گذشت زمان، اجزاي مختلف دهان موفق به اداي صداهاي مجزا گرديد. به عقيده عده‌اي از دانشمندان، قياس با حيوانات ثابت مي‌كند كه تعبير پيدايش زبان در جريان كار و همراه با كار تعبيري است صحيح. در نتيجه كار و بيان مقطع، اندك‌اندك مغز ميمون به مغز انسان تبديل گرديد. تكامل تدريجي دست و بيان، با تكامل تدريجي ساير اعضا و حواس انساني همراه بوده است. حس باصره، حس لامسه و ساير حواس انسان، همراه با
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 18
تكامل مغز، قدرت تشخيص بيشتري به دست آوردند و سرانجام توانايي تفكر تجريدي و استنتاج موجب جدايي انسان از ميمون گرديد. پس از جدايي قطعي انسان از ميمون، تكامل تدريجي مغز و حواس انسان متوقف نگرديد بلكه بطور كلي و عمومي، اين تكامل تا عصر ما ادامه دارد.
قديميترين ابزاري كه از انسانهاي ماقبل تاريخ براي ما به ارث رسيده ابزار شكار و ماهيگيري است. پس‌ازآنكه خوراك نباتي توأم با گوشت شكار و ماهي گرديد اعضاي بدن، تكامل بيشتري حاصل نمود.
استفاده از گوشت، سرانجام به استفاده از آتش و اهلي كردن حيوانات منتهي گرديد.
انسانهاي آن روزگار كم‌كم دريافتند كه گوشت پخته مطبوعتر و سهل الهضم‌تر است و براي استفاده مستمر از اين ماده نيروبخش، اهلي كردن حيوانات و نگهداري و استفاده از آتش آغاز گرديد. ديگر از اموري كه در تكامل حيات اجتماعي آدميان مؤثر افتاده است، موضوع انتقال گله‌هاي بشري است از مناطق گرم و يكنواخت به مناطق سردتر. پس‌ازآنكه انسان به مناطقي راه يافت كه سال آن به زمستان و تابستان تقسيم مي‌شد، ناچار گرديد كه خود را در مقابل خطر سرما مجهز و آماده كند و براي تهيه مسكن و پوشاك كوشش و فعاليت نمايد.
تلاش انسان در راه تهيه خوراك منظم، پوشاك، و مسكن بيش از پيش بشر را از ديگر حيوانات مشخص و ممتاز نمود. در نتيجه فعاليت مشترك مغز، بيان، و دست، انسان توانست به فعاليتهاي بغرنجتري دست يازد. اين فعاليتها با گذشت زمان تكامل يافت و در نسلهاي بعدي كاملتر و جامعتر گرديد. شكار، گله‌داري، زراعت، نخ‌ريسي، نساجي، فلزكاري، كوزه‌گري و كشتي‌سازي كمابيش زندگي انسانها را قرين امنيت و آرامش نمود و سرانجام علم و هنر، كه گرانبهاترين محصول مغز بشري است، به وجود آمد.

تكامل مغز انسان‌

ويل دورانت مي‌نويسد:
اگر بتوانيم از روي جنين‌شناسي حكم كنيم بايد بگوييم كه مغز از توسعه شامه به وجود آمده است. اين عصب ضميمه كوچكي به دماغ بود و قرنها هوش از راه عصب شامه عمل مي‌كرد. بعد اعصاب ديگر مغزي از قبيل اعصاب چشم و صورت و گوش و گلو و زبان و گردن خود را به كره مغزي پيوستند. اعصاب شوكي جزءبجزء وارد دستگاه مي‌شدند و حاكميت سر بر بدن بتدريج بيشتر مي‌شد و با نمو مغز، عمل و عكس العمل، همكاري و تطابق و اشراف نيز افزايش يافت. در ماهيها وزن مغز 5668/ 1 و در خزندگان 1321/ 1 و در پرندگان 212/ 1 و در پستانداران 186/ 1 و در شمپانزه دو ساله 25/ 1 و در كودك دو ساله 18/ 1 بدن است. ما از چنين نردباني بالا رفته‌ايم.
پس يك امر روشن شد و آن اينكه اين ذهن پيچيده انسان از تأثر عام ساده‌ترين پروتوپلاسمهاي ابتداييترين موجودات زنده تحول يافته است. «26»
______________________________
(26). ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه زرياب خويي، ص 54.
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 19
ولز، ضمن بحث در پيرامون زندگي پستانداران و سير تكاملي آنان، مي‌نويسد:
«پستاندار جانوري است خانواده‌دار و اين خوگيري با خانواده موجب امكان ادامه تجربيات مي‌شود. زندگي كاملا دورافتاده و جداي يك سوسمار را با زندگي پايين‌ترين نوع پستانداران بسنجيد، سوسمار هيچ فكر آن‌سوتر از خودش را نمي‌كند، جهان او به خودش پايان مي‌گيرد، اما يك پستاندار از مادرش فرامي‌گيرد و آنچه آموخته به فرزندانش مي‌سپرد ... همه ابتكاراتي كه در تاريخ زندگي پديد آمده است با فرودستي و ناچيزي آغاز شده است ... عمل زاييدن و پرستاري كردن نياكان پستانداران، در هنگام پستي و سختي و تنگي و دشواري زندگي پستانداران در جهان، راهي باز كرد كه حتي مردم امروزي ما به اهميت و ارزش آن اندك- اندك پي‌مي‌برند ... همه پستانداران سنوزوئيك بر اثر جبر زمان مغز را رشد مي‌دادند، پيشرفت اينها به موازات يكديگر بود، هرجانوري امروز داراي مغزي است از شش تا ده برابر مغز نياكانش ...»
ولز ضمن گفتگو از اصل و تبار آدميان مي‌نويسد: «بر سر ريشه و اصل آدمي و بستگي او با ديگر جانوران در صد سال اخير بحث فراوان شده و اختلاف بسيار بوده است. اكنون عقيده غالب درميان دانشمندان آن است كه آدمي مانند ديگر پستانداران از نياكان نوع پست‌تر از خود است و آن نياي پست‌تر و انسان‌ريختها مانند شمپانزه، و اورانگ اوتانت و گوريل زماني از يك اصل بوده‌اند و اين اصل هم از اصلي پست‌تر يعني از پستانداران نازلتر كه آنها نيز از خزندگان تريومورف ريشه گرفته بودند، پديدار گشته، و باز دورتر به دو- زيستيان و سرانجام به ماهي نوع نخستين مي‌رسد. اين نسب‌نامه براساس سنجش اعضاي تن آدمي است با ديگر جانوران مهره‌دار، و مراحلي كه تن آدمي پيش از زاده شدن مي‌پيمايد نيز مؤيد آن است، زيرا در آغاز چنان است كه پنداري ماهي خواهد شد، گوش‌ماهي و دل و كليه ماهي دارد، سپس از مراحلي كه يادآور دوزيستيان و خزندگان و پستانداران پست است مي‌گذرد، تا مدتي دم دارد، با هيأت آدمي آغاز نمي‌كند، بلكه به سوي آدمي با تلاش و سختي پيش مي‌رود، بسياري از چيزهاي تن او يادآور دورانهاي پيشين هستند، مانند مويها و جهت رويش آنها در پاها كه به اين نيرو و اين پايگاه رسيده است. آدمي با گذشت ميليونها و ميليونها قرن از حركت و جنبش در آب به اينجا رسيده است كه اكنون با يك شور و روشن‌بيني و اراده روزافزون، سرنوشت نسلهاي بيشمار گذشته را بررسي مي‌كند، و نگارنده اين نظر را درباره ريشه و تبار آدمي بيان مي‌كند، و آن را كاملا نظريه‌اي استوار مي‌بيند. اما خوب است به خاطر آوريم كه جانور بودن نياكان آدمي هنوز هم مصرانه مورد انكار بسياري از كسان با قدرت و دانشمند است ... گاهي چنين شايع مي‌شود كه دستگاههاي گوناگون ديني و به‌ويژه كليساي كاتوليك رومي با اين نظريه درباره تبار آدمي و ريشه گرفتن او از جانوران، مخالف است اما اين شايعه به نظر درست درنمي‌آيد، زيرا كه كليساي كاتوليك همانگونه كه نمي‌تواند پيرو انديشه هموار بودن زمين و گردش
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 20
خورشيد به دور زمين باشد نمي‌تواند هواخواه آفرينش خاصي براي انسان باشد.» «27»

استفاده از ابزار

يكي از خصوصيات ميمونهاي انسان‌نما استفاده از انديشه و به كار بردن ابزارهاي گوناگون براي رفع احتياجات روزمره است. «داروين عنترهايي را نشان مي‌دهد كه با سنگ هسته‌ها را مي‌شكند و از عصا براي بالا رفتن از صخره‌ها جهت شكار حشرات و از چوب و سنگ براي زدن ضربه بهره مي‌گيرند. شمپانزه با يافتن شاخه‌ها براي خود كلبه‌اي مي- سازد ... به كار بردن ابزار توسط ميمونها و آدمي، نمايان، ارتجالي و شتاب‌آميز است. براي حل مشكلي كه پيش‌آمده است، هرچه دم دست باشد بي‌درنگ برمي‌دارد و به كار مي‌زند.
آدميان و نيمه‌آدميان از اين نيز پيشتر رفتند. اينان عمدا و با نقشه ابزار خويش را براي منظوري كه داشتند طرح مي‌كردند و آن را براي استفاده آينده نگاه مي‌داشتند.» «28»
ولز در صفحات بعد ضمن بحث در پيرامون انسان نئاندرتال مي‌نويسد: «اين مردان نئاندرتال چه شكار مي‌كردند؟ تنها حربه كشتار ايشان براي از پا درآوردن جانوران هيولايي مانند ماموت يا خرسهاي غارنشين و حتي گوزن همانا نيزه چوبين، چماق چوبين و سنگ پرتاب و تكه‌هاي بزرگ سنگ چخماق بود كه بازمانده و به نام ابزار «موستري» شناخته شده است» «29» ولز در اينكه آدميان وحشي توانسته باشند جانوراني بسيار بزرگتر از خرگوش و موش صحرايي را شكار كرده باشند، ترديد مي‌كند و مي‌نويسد: «آدمي شايد بيشتر شكار ديگران بود تا ديگران شكار او. انسان وحشي نخستين هم علفخوار بود و هم گوشتخوار، فندق و جوز و شاه‌بلوط و بادام‌زميني و بلوط مي‌خورد. سيب و حتي توت‌فرنگي، انواع ساقه‌هاي زميني خوراكي و گياهان مانند آن ... تخم مرغان و جوجگان آنها و عسل و موم زنبوران و سوسمار و حلزون و قورباغه مي‌خورد. ماهي چه زنده چه مرده و جانوران دريايي و پرندگان و پستانداران خرد را شكار مي‌كرد و مي‌خورد ...» «30» ظاهرا حيوانات شكاري را نمي‌پختند، شايد آنها را كباب مي‌كردند.

زندگي انسان بدوي‌

«آن تري وايت» «31» در كتاب آدميان نخستين در وصف انسان ميموني چنين مي‌نويسد: ... انسان ميموني، با احتياط راه خود را درميان جنگل مي‌پيمايد، خطر از هرسو تهديدش مي‌كند، جانوراني مانند شير و كفتار هميشه در كمين او هستند. گاهي چون آواي هراس‌انگيزي بشنود، بر سر درختي مي‌رود. زماني سنگي يا شاخه‌اي برمي‌گيرد تا از خويشتن دفاع كند. بيشتر اوقات مي‌گريزد ... او اكنون آتش را مي‌شناسد، ديگر آن را دشمن نمي‌دارد و از آن نمي‌گريزد؛ آموخته است كه چگونه رامش كند، با چوبهاي خشك بدان، مايه و نيرو بخشد و با آب خاموشش سازد. آتش دوست اوست ... آتش گوشتها را برايش كباب مي‌كند و چون هوا به سردي گراييد به او گرمي و حرارت مي‌بخشد. در دل جنگل براي خود پناهگاهي ساخته است ... پناهگاه او ديوار ندارد، تنها سقفي دارد كه روي چهار ستون چوبي قرار گرفته و او را از باران ايمن مي‌كند.
______________________________
(27). كليات تاريخ، پيشين، ص 72 به بعد.
(28). همان، ص 85 به بعد.
(29). همان، ص 98.
(30). همان، ص 103 به اختصار.
(31).Anne Terry White
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 21
آنها در زير اين سقف مي‌نشينند و براي اينكه گرم شوند دست در كمر يكديگر مي‌افكنند و به‌هم مي‌چسبند ... چون آفتاب از زير ابرها سر بيرون مي‌كند ... و جنگل خشك مي‌شود، آنان نيز از پناهگاهشان بيرون مي‌خزند و به جمع كردن ميوه و فندق و كندن ريشه‌ها و دزديدن تخم پرندگان مي‌پردازند.
و سپس مي‌نويسد كه:
گوشت براي انسان غذاي بسيار لذيذي است ولي دست يافتن به شكار كار آساني نيست، زيرا انسان ابتدايي با سنگ و چوب قادر نيست كه شكار خوبي به دست آورد، بنابراين، به فكر مي‌پردازد و به ياري انديشه و تفكر وسايلي براي در دام افكندن شكار اختراع مي‌كند. غار يكي از پناهگاههاي انسان اوليه است.
دهانه غار را مي‌تواند با سنگ و خس و خاشاك ببندد و از ورود حيوانات درنده و يا همجنسان خود جلوگيري كند، زيرا آدميان آن روز يكديگر را شكار مي‌كردند و از خوردن گوشت هم لذت مي‌بردند، زيرا گوشت آدمي از گوشت هرجانور ديگر لذيذتر است و آسان‌تر به دست مي‌آيد.
آدميان آن روزگار بتدريج با ساختن افزارهاي دفاعي جرأت و جسارت بيشتري كسب كردند، از سنگ سخت شكننده‌اي آتشزنه مي‌ساختند و با آن نيزه درست مي‌كردند، شاخه درختان را مي- تراشيدند، صاف مي‌كردند و نوكش را تيز مي‌نمودند و به ياري اين وسايل به شكار حيوانات مي‌پرداختند. قد انسانهاي آن دوره از 160 سانتيمتر تجاوز نمي‌كرد، كله بزرگ، سينه برآمده، پيشاني كوتاه، دست و پاي بزرگ و نازيبا، بازواني دراز و ساقهاي كوتاه داشتند و با اين جثه كوچك به كمك تدبير و افزارهايي كه براي خود ساخته بودند، به شكار حيوانات بزرگ توفيق مي‌يافتند.
اخيرا باستان‌شناسان شوروي در غار «كاپووا» واقع در قسمت جنوبي «اورال» به
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 22
آثار و تصاوير جالبي برخورده‌اند كه از آنجمله تصوير اسب، ماموتها، كرگدنها و گاو وحشي كه با رنگ قرمز بطرزي زنده نقاشي شده‌اند، قابل توجه و مربوط به اوايل عصر مادلن قريب 20 هزار سال قبل مي‌باشد. در سال 1868 در فرانسه جنوبي ضمن ريل‌گذاري راه‌آهن در دهكده «كرومانيون» «32» در دل كوه به غاري برخوردند كه درون آن پنج اسكلت آدمي موجود بود. پس‌ازآنكه خبر اين كشف به گوش مقامات فرهنگي رسيد، فورا اشخاص صلاحيتدار براي مطالعه به كرومانيون شتافتند و در كف آن، اجاقها، سلاحها و افزارهاي سنگي و استخواني و شاخي به دست آوردند. آدميان اين غار برخلاف اجداد خود، خوش‌اندام و خوش‌قيافه بودند، و از جهاتي به انسانهاي امروزي شباهت داشتند. سلاحهاي بران، سنجاقها، آويزها، مهره‌ها و دگمه‌هاي انسان كرومانيون جالب و ديدني بود. يكي از پژوهندگان كه در نمايشگاه بين‌المللي پاريس از مشاهده آثار هنري انسان عهد كرومانيون مبهوت شده بود، درصدد برآمد كه غارهاي اسپانيا را از جهت آثار تاريخي مورد مطالعه قرار دهد. به اين منظور به اسپانيا رفت و پس از مدتي تحقيق و جستجو مشاهده كرد كه در سقف غاري 18 رأس گاو با رنگها و حالات گوناگون نقاشي شده. بعضي از اين گاوها آرام و خاموش بودند و برخي خشم‌آگين به جلو مي‌رفتند. اين نقشها بحدي زنده و جاندار بود كه نظر پژوهنده را (كه دون مارسيلنو نام داشت) به خود جلب كرد. محققين تاريخ ظهور اين انسان را 15 تا 20 هزار سال پيش مي- دانند.
آنچه مسلم است انسان كرومانيون و غار كاپووا، از آغاز امر، نقاش، كنده‌كار و پيكر- تراش ماهري نبود. او در ابتداي كار، هنري جز تراشيدن سنگ آتشزنه و كنده‌كاري روي استخوان و تهيه وسايل دفاعي نداشته است. به مرور زمان و با گذشت هزاران سال، انسانهاي اين دوره موفق مي‌شوند كه وسايل جنگي و دفاعي خود را كاملتر كنند و قلاب ماهي، خنجر، مته، اره و دگمه‌هاي عاج بسازند و با استفاده از گل و آتش، به ساختن ظرف مبادرت نمايند و با ابداع تير و كمان در شكار حيوانات پيروزي بزرگي به دست آورند و به ياري سگ وفادار به زندگي خود امنيت و آرامش بيشتري بخشند. از اين دوره كمابيش ذوق هنرنماي انسان تجلي مي‌كند.
به عقيده آن‌تري وايت در طي يك ميليون سالي كه از عمر بشر مي‌گذرد، بزرگترين پيروزي و موفقيتي كه نصيب آدمي شده، سخن گفتن و كشف آتش و كشاورزي است؛ به نظر او:
زبان، آتش، و كشاورزي بزرگترين اختراعات آدمي است و در برابر اينها نيزه، نيزه‌انداز، تير و كمان، سوزن، كوزه‌گري، خانه، قايق و بافندگي و حتي كشتيهاي بخار، تلويزيون و شكافتن اتم، هيچ است. پايه‌هاي تمدن و فرهنگ بشر بر اين سه استوار است و اين سه، ره‌آورد آدم نوسنگي (عهد حجر جديد) است؛ آدمي كه تا صد سال پيش، ما، در هستيش ترديد داشتيم.
سپس مي‌نويسد:
نخست زبان را در نظر آوريد: اگر زبان نباشد، انسان چيست؟ آدمي با همه مغز بزرگ و قامت افراشته‌اش، بدون زبان جانوري بيش نيست. اگر زبان نباشد انسان
______________________________
(32).Cro Magnon
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 23
نمي‌تواند با همجنسانش گفتگو و تفهيم و تفاهم كند، نمي‌تواند در كارهاي بزرگ به ياري آنان برخيزد و حتي نمي‌تواند فكر كند؛ زيرا با كمك كلمات و در قالب زبان انديشه مي‌كنيم. دوم آتش را در نظر آوريد: اگر آتش نبود، انسان نمي- توانست غذاي پخته بخورد، نمي‌توانست در جاهاي سرد زندگي كند، فقط در روز مي‌توانست كار كند، نمي‌توانست فلزات را بگدازد و در نتيجه تا پايان روزگار پايبند سنگ و استخوان و چوب بود ... سرانجام در كشاورزي مطالعه كنيد: كشاورزي «مادر» تمدن است؛ زيرا اگر كشاورزي نباشد ساختمان و بنايي درميان نيست و چون بنايي درميان نباشد، زندگي شهري وجود ندارد و وقتي شهري نباشد، تمدني نيست. كشاورزي به انسان امكان مي‌دهد كه غذا تهيه كند. اطمينان به غذاي ذخيره شده بر شماره آدميان مي‌افزايد و از افراد زياد، آساني و آسايش مي- زايد؛ زيرا عده كمي مي‌توانند براي عده بسياري غذا فراهم آورند و بقيه نيروي فكر و بازوي خود را در راههاي ديگر به كار مي‌اندازند. از اين ميان برخي چيره و چابك مي‌شوند و بعضي مي‌انديشند و براي آسايش و راحت ديگران اختراعي مي‌كنند. از همه مهمتر اينكه كشاورزي آدمي را پابند زمين مي‌كند، انسان نسل اندر نسل در جايي مي‌زيد، در نتيجه نهال هنر جوانه مي‌زند؛ زيرا تا انسان زندگي خانه‌بدوش شكارگران را دارد به آفريدن زيبايي و ظرافت چندان ميل نمي‌كند. به ياد داريد آدم كرومانيون مادام كه در غار مي‌زيست و در يك‌جا مسكن داشت، هنرمندي بزرگ بود اما چون كوچيدن پياپي آغاز كرد، هنرش مرد.
وقتي انسان هردم، هرروز و هرفصلي جاي ديگري باشد نقاشي و مجسمه چه فايده‌اي دارد؟ وقتي كه انسان بايد مكان و مسكن خود را ترك گويد، ساختن خانه زيبا و دلگشا به چه‌كار مي‌آيد؟ اما همينكه مردم ذخيره غذايي داشته باشند، در جاي خود مي‌مانند و به آباداني مي‌پردازند، هنر و صنعت پيش مي‌رود، مذهب نقش مهمتري در زندگي انسان بازي مي‌كند، معبدها سر به فلك مي‌كشد، نقاشيها و پيكره‌ها ساخته مي‌شود، خط پديد مي‌آيد و شهرها زاده مي‌شود. «33»
از آنچه گذشت روشن شد كه:
در آغاز انسان ناتوان ابتدايي، بنده و زبون محيط طبيعي است، در پي خوراك و پناهگاه در جولان است و در هرجا كه پناهگاه و شكار و يا گياهي خوردني مي‌يابد، درنگ مي‌كند، زندگي او بي‌ثبات است، و اجتماعات او در خاك ريشه نمي‌دواند و وسعت كافي نمي‌گيرد. اين دوره، دوره گردآوري خوراك نام دارد.
... پس از دوره گردآوري خوراك، انسان با كشف رازهاي كشاورزي و دامداري، تا اندازه‌اي از يوغ محيط طبيعي مي‌رهد، از آن پس ديگر زندگي او بازيچه
______________________________
(33). آن‌تري وايت، آدميان نخستين، ترجمه فريدون بدره‌اي، ص 146.
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 24
محض طبيعت نيست، بلكه اراده او اندكي از تحميلات طبيعت مي‌كاهد ... در محلي مناسب مي‌ماند و با كشتكاري و دامداري زندگي مي‌كند. در اين دوره كه دوره توليد خوراك نام دارد خوراك با سهولت و وفور بيشتري به دست مي‌آيد و به اجتماع مجال آسايش و گسترش مي‌دهد ... دوره توليد خوراك كه در پي دوره گردآوري خوراك مي‌آيد، خود، شامل چند دور است؛ در نخستين دور اجتماعات روستايي ظاهر مي‌شود و در دوره‌هاي بعدي در ناحيه‌هاي حاصلخيز زمين، مخصوصا در نزديكي درياها و رودها، شهرها قد مي‌افرازد. اجتماعات روستايي وسعت چنداني ندارد و مردم آنها با ابزارهاي معدود ابتدايي كار مي‌كنند، اما اجتماعات شهري پهناورند و از ابزارهاي فراوانتر و كارآمدتر برخوردارند. پس در شهرها توليد افزايش مي‌يابد، بين شهرها دادوستد روي مي‌دهد، زندگي گسترده‌تر و پرآسايشتر مي‌شود. «34»
در دوره گردآوري خوراك اعضاي جامعه به صورتي مشترك و مانند تني واحد از بام تا شام به قصد تهيه غذا و حفظ حيات اجتماعي تلاش مي‌كنند و براي اين منظور مشتركا كارافزار و جنگ‌افزار مي‌سازند. هركس خود را جزء لاينفك جامعه مي‌داند و زحمت يا راحت جامعه را زحمت يا راحت خود مي‌شمارد. مفهوم سود شخصي و مالكيت خصوصي بر او مجهول است ... هركس هرچه به دست بياورد با شوق عظيم به جامعه عرضه مي‌دارد و در اختيار همگان مي‌گذارد ... انسان در دوره گردآوري خوراك حيواني، بتدريج مي‌تواند در جريان شكار از وجود سگ سود جويد و به دستگيري و نگهداري و رام كردن جانوران سودمندي چون اسب بپردازد و دامداري و دامپروري را بنياد نهد ... پس انسان گردآور به صورت انسان دامدار و كشتكار درمي‌آيد و دوره توليد خوراك آغاز مي‌گردد. «35»

دوران ماقبل تاريخ در ايران‌

«گيرشمن» مي‌نويسد:
تحقيقات زمين‌شناسي اخير نشان داده است در زماني كه قسمت اعظم اروپا از توده‌هاي يخ پوشيده بود، نجد ايران از دوره باران، كه طي آن حتي دوره‌هاي مرتفع در زير آب قرار داشت، مي‌گذشت. بخش مركزي نجد كه امروز بيابان نمكزار بزرگي است در آن زمان درياچه وسيع يا درياي داخلي را كه رودهاي بسيار از جبال مرتفع به سوي آن سرازير مي‌شده، تشكيل مي‌داده است.
بقاياي ماهيان و صدفها كه نه تنها در بيابان بلكه در دوره‌هاي مرتفع نيز به دست آمده، وضع طبيعي كشور را آنچنانكه در چند هزار سال پيش از تاريخ مسيحي بود، مجسم مي‌سازد.
به عقيده دكتر گيرشمن:
در عهدي كه آن را مي‌توان بين 10 هزار تا 15 هزار سال قبل از ميلاد قرار داد در ايران تغيير تدريجي آب و هوا صورت گرفت، عهد باراني از بين رفت و عهدي كه اصطلاحا آن را عهد خشك نامند و هنوز هم ادامه دارد، جانشين آن گرديد.
______________________________
(34). زمينه جامعه‌شناسي، پيشين، ص 221.
(35). همان، ص 279.
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 25
در نتيجه كم شدن باران جريان آب رودها بيش از پيش منظم گرديد. در اين عهد انسان پيش از تاريخ كه بيشتر در نجد ايران مي‌زيست در غارها يا پناهگاههاي سنگي مسكن و جايگاهي براي خود مي‌ساخت. نمونه اين قبيل مساكن ضمن حفاري غاري در تنگ پبده در كوههاي بختياري واقع در شمال شرقي شوشتر به دست آمد است.
به عقيده گيرشمن:
در اينجا انسان براي تهيه خوراك خود به شكار مي‌پرداخت و براي اين منظور حيله را بيش از اعمال قدرت به كار مي‌برد. وي به طرز استعمال چكش سنگي، تبر دستي، تبري كه به چوبدستي شكافدار متصل بود، آشنايي داشت. همه اينها ابزارهاي بدوي است كه بوسيله صيقل، اندكي از ناهنجاري آنها كاسته مي‌شد، آلات استخواني از قبيل درفش كه از استخوان حيوانات مي‌ساختند، بمراتب كمتر از مصنوعات سنگي متداول بود. ليكن انسان در آن دوره يك نوع ظروف سفالين ناهموار را كه بطور ناقص پخته بود، به كار مي‌برد و در پايان دوره سكونت در غار اين ظروف از فرط دودخوردگي به رنگ سياه سير درآمده بود ... «36»
ويل دورانت مي‌نويسد:
اكنون در موزه‌ها افزارهاي جنگي زيادي نظير كارد و تير و كمان و نيزه و غيره ديده مي‌شود كه وسيله شكار و جنگيدن انسانهاي ابتدايي با حيوانات بود.
اگر امروز شكار براي انسان جنبه تفريحي دارد، در آن روزگار امري حياتي و ضروري بود. انسان آن روز فاقد حس پيش‌بيني و دورانديشي بود. بعضي معتقدند حيواناتي نظير زنبور عسل و مورچه براي نخستين‌بار به اجداد ما راه ذخيره كردن آذوقه براي فردا را آموختند. انسان ابتدايي همينكه شكاري مي‌يافت با رفقاي خود آن را تناول مي‌كرد و غالبا از پرخوري يا از كمبود غذا رنج مي‌برد. هزاران سال طول كشيد تا انسان به سه نوبت غذا خوردن در روز عادت كرد. «37»
به نظر ولز: «در حدود 12 هزار سال پيش عصر پارينه سنگي پايان مي‌يابد، نقشه و وضع جهان به شكل امروزي نزديك مي‌شود و مناظر و گياهان و جانوران به حال و وضع كنوني درمي‌آيند، زندگي فقط از راه شكار پايان مي‌يابد، بسياري از جانوران نظير گوزن وحشي و انواع گاو وحشي جاي خود را به حيوانات جديدي مي‌سپرند. در اين هنگام انسان در اروپا از درياي بالتيك يا جزاير بريتانيا پا فراتر نگذاشته بود، اينك شبه جزيره اسكانديناوي و روسيه بزرگ مناطق قابل زيست گشته بودند.
انسان دوران نوسنگي ابزارهاي سنگي صيقل شده و بويژه تبر سنگي را كه به دسته‌اي چوبي بسته مي‌شد، به كار مي‌برد و در كار جنگ و قطع درختان از آن استفاده مي‌كرد. مردم اين دوران بدون اينكه از شكار دست بردارند به كشت و كار و بهره گرفتن از گياهان و تخمها پرداختند زنان در فعاليتهاي كشاورزي نقش اساسي داشتند. انسان اين دوران سگ، گاو،
______________________________
(36). ر. گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه دكتر محمد معين، ص 8- 9.
(37). ويل دورانت، تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، ترجمه احمد آرام، ص 12.
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 26
گوسفند، بز و خوك را رام و اهلي كردند و بتدريج شباني گله‌ها جاي شكار را گرفت. سفالگري و استفاده از فلزات و فن بافندگي بكندي رو به توسعه نهاد. در حدود شش يا هفت هزار سال پيش مردم از مس افزارهاي مختلفي ساختند. مردم روزگار باستان قلع را با انتيمون اشتباه مي‌كردند، در حدود سه هزار سال پيش در آسياي صغير دست به ذوب آهن زدند. نخستين روستاهاي كشاورزي مسكون در خاورميانه به وجود آمد؛ ساختن خانه‌هايي خشتي به شكل دايره معمول شد. مردم اين دوران آداب ديني پيچيده و بغرنجي داشتند، جمجمه مردگان را نگاه مي‌داشتند. غير از چهارپايان از ماكيان و تخم آنها استفاده مي‌كردند، ماهي را با قلاب يا چنگال مي‌گرفتند، يك طرف اتاق اصطبل چهارپايان بود و از حرارت چهارپايان زمستانها بهره‌مند مي‌شدند.» «38»
به نظر ولز: «تنها كشاورزي نشانه تمدن نيست بلكه تمدن عبارت است از مسكن گزيدن، و استفاده از فعاليتهاي كشاورزي و پيروي از يك رشته قوانين و وابستگي به يك شهر يا يك اثر.» «39»
نخستين شرط براي زندگي شهري، وجود آب و زمين مستعد و ذخيره عليقي براي جانوران و خوراك براي آدميان و مواد اوليه براي برپا ساختن خانه و مسكن است؛ و اين شرايط در خاورميانه و مخصوصا بين النهرين وجود داشت. از ديرباز بين بيابانگردان و آبادي- نشينان جنگ و پيكار وجود داشت. نخستين قايقها در عصر نوسنگي ساخته شد، مردم مصر و بين النهرين گونه‌اي قايق بدوي كه سبدي قيراندود شده بود، مي‌ساختند. آنچه موسي را بر آن روي نيل رها كردند از اينگونه قايقها بود. فن كشتي‌سازي به مرور زمان ترقي كرد؛ در مصر كشتيهايي مي‌ساختند كه قادر بود چند فيل را در خود جاي دهد. «نخستين جهانگردان، سوداگراني بودند كه به همراه كاروان يا در كشتي مسافرت مي‌كردند و با خود كالا و پول و سكه و گوهر و عدلهاي پارچه خوش‌بافت مي‌بردند، يا آنكه مأموران حكومت بودند كه با خويشتن معرفي‌نامه داشتند.» «40»
زندگي مردم عادي مقرون به جهل و خرافات بود. كشاورزان به كاشتن زمين مي‌پرداختند و از چهارپايان نگاهداري مي‌كردند، به زن و فرزند خود مهر مي‌ورزيدند «از سختيها مي‌ناليدند و و از سحر و جادوي روزافزون كاهنان و افزايش نيروي خدايان بيم داشتند و تنها آرزويشان اين بود كه نيروهاي بالادست كاري به كار آنها نداشته باشند. اين مردم در ده‌هزار سال پيش اينچنين مي‌زيستند و امروز هم بيشترشان در سراسر جهان چنينند.» «41» در همين دوران فرمانروايان و پيشوايان مذهبي براي حفظ و تثبيت اختلاف طبقاتي و استثمار كشاورزان به مردم مي‌گفتند زميني كه در آن كشت مي‌كنند از آن آنان نيست بلكه متعلق به خداوند است و خدا آن را به پادشاه يا نجيب‌زاده‌اي فئودال داده. او بايد بهره و خراج معيني را به فرمانرواي زميني بپردازد و در مواقع معين براي ارباب بيگاري و كار مجاني انجام دهد. «برستد
______________________________
(38). كليات تاريخ، پيشن، ص 125 به بعد.
(39). همان، ص 231.
(40). همان، ص 245.
(41). همان، ص 282.
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 27
در كتاب دين و انديشه مصر كهن، داستانها و عبارتهاي گوناگون براي نمودار ساختن آنكه پيش از دو هزار سال قبل از ميلاد ناخشنودي اجتماعي آشكار گشته بود ولي اين ناخشنوديها انقلابي و پرتوان نبود، به دست مي‌دهد. در آن هنگام سخن از اينكه مردم نيرنگ‌باز و داوران ستمگرند و توانگران آسايش‌خواه و مال‌اندوزند و به تنگدستان رحم ندارند، درميان بوده است.
براي واحد پرداخت دستمزد و عليه خوراك بد و رفتار ناپسند، شورشها مي‌شد و اعتصابها در مي‌گرفت ... ولي هيچ راهي براي تغيير وضع اجتماعي پيشنهاد نمي‌شد.» «42»
پس‌ازآنكه زورمندان به نيروي كار و ارزش اضافي ناشي از آن پي‌بردند از كشتن و شكنجه- دادن بندگان دست برداشتند و از آنان براي بيگاري، سدسازي، استخراج معادن، ايجاد صنايع دستي و سفالگري و پارچه‌بافي استفاده كردند.
بنابراين، اگر جامعه بشري را در دنياي كهن مورد مطالعه قرار دهيم، مي‌بينيم بزرگترين و ضروري‌ترين طبقات اجتماعي، كشاورزان و پيشه‌وران بودند كه كار مي‌كردند و خراج مي‌دادند و ساير طبقات يعني بازرگانان، خرده‌فروشان، كاهنان و پيشوايان مذهبي، افسران و سربازان و ديوانيان و بيش از همه پادشاهان و وابستگان آنها، از حاصل تلاش آنها بهره‌مند مي‌شدند.

انسان ماقبل تاريخ در ايران (زندگي در غار)

در سالهاي 1949 و 1951 آقاي «كارلتون س. كون» «43» از دانشگاه فيلادلفيا، چند غار واقع در مازندران را بازديد نمود: غار «علي‌تپه» و غار «كمربند» (نزديك بهشهر) و غار «هوتو» نزديك تريجان و غار «رستم‌قلعه» و غار «كلره» (نزديك رستم‌قلعه) و تحقيقاتي درباره وضع دوران پيش از تاريخ در اين نواحي به عمل آورد ... در غار كمربند شش طبقه تشخيص داده شد كه روي‌هم قرار داشت و مجموع اين 6 طبقه به 28 قشر 20 سانتيمتري تقسيم شد. اين طبقات از نظر تاريخ ميان دورانهاي «مزوليتيك» «44» و «نئوليتيك» «45» واقع شده بود. (توضيح آنكه دوره مزوليتيك بين عصر پالئوليتيك و نئوليتيك به حساب آمده است.)
1. طبقه بالا شامل آثار دوران نئوليتيك (دوران سنگ جديد) تا عصر حاضر بود.
2. طبقه زيرين شامل سفالهاي دوران نئوليتيك قديم بود.
3. طبقه سوم ... كه در عصر نئوليتيك پيش از سفال قرار دارد.
4. طبقه چهارم شامل آثار دوران «پالئوليتيك» «46» جديد، يا دوران مزوليتيك بود (مثلا چاقوهاي كوچك از سنگ چخماق سياه، ضمنا استخوانهايي شبيه به استخوانهاي آهوهاي پيش از تاريخ ... در آن طبقه ديده مي‌شد.)
5. در اين طبقه اشيائي شبيه اشياء طبقه چهارم پيدا شد؛ بعلاوه در آن تيغه‌هايي از سنگ چخماق و قطعاتي از استخوان سگ دريايي نيز ديده شد.
6. طبقه آخر، شامل خاك رس و شن و ماسه بود كه در روي قشرهاي آب زيرزميني قرار داشت ... آزمايشهايي كه با روش «كاربن» (14) به عمل آمد، نشان داد كه طبقات نئوليتيك يا سنگ جديد غار هوتو متعلق به حدود 6 هزار سال پيش از ميلاد است ... باقيمانده‌هاي
______________________________
(42). همان، ص 283.
(43).C .S .Coon
(44).Mesolitique
(45).Neolitique .
(46).Paleolithique
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 28
استخوانهايي نيز به دست آمده كه يكي از آنها جمجمه يك دختر 12 ساله از نوع انسان نئاندرتال بود. نمونه‌هايي از غلات و يك چنگال از جنس شاخ حيوان كه از عهد نئوليتيك قديم بود، در اين طبقه ديده شد ... در دوره مزوليتيك جديد ساكنان غار كمربند زندگي خود را با شكار، خصوصا با شكار آهو يا بز كوهي و گوسفند و بز وحشي مي‌گذرانده‌اند؛ اين دو حيوان را در همان زمان تدريجا اهلي كردند و در خدمت خود قرار دادند. در دوره نئوليتيك قديم، ساكنان غار مزبور اوقات خود را مصروف تربيت حيوانات اهلي مي‌نمودند و گله‌هاي بز و گوسفند خود را به چراگاه مي‌بردند. در دوران نئوليتيك جديد غارنشينان مزبور به كار زراعت پرداختند. در همان زمان مردم نامبرده با هنر بافتني و كوزه‌گري آشنايي پيدا كردند؛ از آن پس پشم و شير بز مورد استفاده آنان قرار گرفت. كمي بعد خوك و بز كوهي نيز اهلي شد. بنابراين، زراعت و اهلي شدن حيوانات در اين ناحيه را مي‌توان در آغاز هزاره چهارم پيش از ميلاد قرار داد ... آثاري كه از غارهاي كمربند و هوتو پيدا شد، همه مكمل يكديگرند و به ما اجازه مي‌دهند كه در ناحيه مازندران، تحول وجود انسان را از دورانهاي يخبندان تا عصر حاضر مشخص نماييم ... اشياء مكشوف در غارهاي رستم‌قلعه و كلاردشت نيز متعلق به دوران پيش از تاريخ ايران مي‌باشد. در رستم‌قلعه، نزديك شهر ساري قاچاقچيان در ضمن كاوشهايشان يك مجموعه ظروف برنزي به دست آوردند كه بعدا وارد موزه ايران باستان گرديد. بعلاوه با اين ظروف برنزي كوزه‌هاي گلي خاكستري پررنگ و ظروفي از سنگ مرمر نيز همراه بود.» «47»
دكتر گيرشمن، ضمن بحث در پيرامون زندگي انسانهاي ماقبل تاريخ، «انسان غار»، از نقش زنان سخن مي‌گويد و مي‌نويسد: «در اين جامعه بدوي وظيفه مخصوصي به عهده زن گذاشته شده بود؛ وي گذشته از آنكه نگهبان آتش و شايد اختراع‌كننده و سازنده ظروف سفالين بود، مي‌بايست چوبدست به دست گرفته در كوهها به جستجوي ريشه‌هاي خوردني نباتات يا جمع‌آوري ميوه‌هاي وحشي بپردازد ... نخستين مساعي وي در باب كشاورزي در زمينهاي رسوبي انجام گرفت و در همان حال كه مرد اندك پيشرفتي كرده بود، زن با كشاورزي در زمينهاي رسوبي انجام گرفت و در همان حال كه مرد اندك پيشرفتي كرده بود، زن با كشاورزي ابتدايي در دوره حجر متأخر (نئوليتيك) كه اقامت در غار بدان متعلق است، ابداعات بسياري نمود.
در نتيجه مي‌بايست عدم تعادلي بين وظايف زن و مرد ايجاد شود؛ و شايد همين امر، اساس بعض جوامع اوليه، كه زن در آنها بر مرد تفوق يافته (مادرشاهي)، بوده است. در چنين جوامعي (و همچنين در جوامعي كه تعدد شوهران براي زن معمول است) زن كارهاي قبيله را اداره مي‌كند و به مقام روحانيت مي‌رسد و در عين‌حال زنجير اتصال خانواده، بوسيله سلسله زنان صورت مي‌گيرد، چه زن ناقل خون قبيله به خالصترين شكل خود به‌شمار مي‌رود.
خواهيم ديد كه اين طرز اولويت زن يكي از امور مختص ساكنان اصلي نجد ايران بوده و بعدها در آداب آرياييان فاتح وارد شده است.» «48» به عقيده «امستد» «49» نيز:
______________________________
(47). لوئي و اندنبرگ، باستانشناسي ايران باستان، ترجمه دكتر عيسي بهنام، ص 3 تا 5 (به اختصار).
(48). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 8 به بعد (به اختصار).
(49).Olmstead
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 29
انسان حقيقي نخست در شرق نزديك پيدا شده است. پيش از نخستين دوره باران و يخبندان، او به خرد كردن و تراشيدن سنگ چخماق دست زده بود.
با اين ابزارهاي چخماقي مي‌توانيم جا پاي پيشرفت او را از ميان دومين، سومين و آخرين دگرگونيهاي آب و هوا كه هركدام از آنها به‌شمار سالهاي ما بيرون از اندازه دراز بود، دنبال كنيم ... در اين سالهاي دراز او نه تنها در فن ساختن ابزارهاي سنگي و استخواني پيشرفت كرده بود، بلكه خانواده را پديد آورده بود كه از راه شكار نگاهداري مي‌كرد. با كندن غار، خانه ساخته بود، نيروهاي خطرناك را با جادو رام مي‌كرد و خشنود مي‌ساخت يا از خود دور مي‌راند و به زندگي در قبر اميدوار شده بود. نزديك به پايان دوره سنگ كهن (حجر قديم)، مردماني از نوع خود ما، در شرق نزديك زندگي مي‌كردند، گاو و گوسفند و بز و خوك، خانگي شده بود، جو و گندم و كتان كشت مي‌شد. از آن پس مردمان «شرق نزديك» به دو دسته جدا شدند: برخي صحراگرد و برخي روستايي ماندگار.
درحالي‌كه صحراگردان اصولا به همان صورت بازماندند، شهرنشيني و فرهنگ در روستاها رشد مي‌كرد. براي جلوگيري از تجاوز صحراگردان ديوار مي‌ساختند و براي آنكه در جنگ بي‌سرپرست نمانند براي خود پادشاهي برمي‌گزيدند كه مردان روستا را در جنگ رهبري كند. براي آنكه زمين محصول بهتري بدهد نيروهاي باروري را مي‌پرستيدند ... تا نخستين هزاره پيش از مسيح در ايران غربي به عيلامي سخن مي‌گفتند، در ارمنستان زبان خلدي، در بين النهرين شمالي و غربي، خوزي يا متاني ... زبان سامي اصلي محدود به عربستان شمالي بود ... مردم آموخته بودند كه مس ناب را چكش‌كاري كنند. سپس دريافتند كه سنگ مس را مي‌توان گداخت و مس را به دست آورد. بزودي زر و سيم و سرب را از همين راه به دست آوردند. با ابزارهاي فلزي، كشاورزي و صنعت پيشرفت كرد. گل را براي ساختن سفال به كار بردند و با يك چرخ ساده اشكال منظمتري به ظروف خود دادند و با نقش و رنگ به زيبايي آن افزودند. پزشكان به افسون و ورد خود، دانشي از گياههاي خودرو افزودند.
نزديك پايان هزاره چهارم، خط در بابل و مصر اختراع شد. خط، نقل كردن داستان و تاريخ را ممكن ساخت. وقتي كه پادشاهان مصر يا بابل با مردمان ديگر در جنگ بودند پيشامدها نوشته مي‌شد. هر شهر با روستاها و كشتزارهاي آن خداي مخصوصي دارد، شاه نماينده «بغ» محلي است و به‌جاي او بر زمين فرمانروايي مي‌كند. پريستاران (وزيرمختار، ايلچي) آيينهاي مذهبي را اجرا مي‌كنند. كاميابي در جنگ نماينده پيروزي بغ محلي است بر رقيب خود. «50»
______________________________
(50). امستد، شاهنشاهي هخامنشي، ترجمه دكتر مقدم، ص 4 به بعد.
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 30

وضع خانواده در طول تاريخ‌

«مرگان» دانشمند امريكايي مي‌گويد كه در نتيجه تحقيقات و مطالعات به اين نتيجه مي‌رسيم كه خانواده در طول عمر بشر شكلهاي مختلفي به خود گرفته كه با شكل امروزي آن كاملا مخالف است.
امروز عده‌اي اين‌طور تصور مي‌كنند كه در دنيا خانواده فقط بر روي وحدت زوج و زوجه (مونوگامي) قرار داشته و فقط گاهگاهي از اين قاعده تخلف شده است، ولي مطالعه تاريخ بدوي بشر نشان مي‌دهد كه روزگاري بوده كه تعدد زوجات و تعدد ازدواج يكديگر را تكميل مي‌كرده است و از اين جهت فرزندان مشترك آنها بطور دسته‌جمع متعلق به همه آنها بوده‌اند.
اين شكل خانواده در طي قرون در نتيجه تغيير شكلهاي بسيار به صورت امروزي درآمده است.

مادرشاهي‌

مرگان پس از تحقيقات بسيار به اين نتيجه مي‌رسد كه در روزگار قديم روابط جنسي بشر در داخل قبيله مقيد به هيچ قاعده‌اي نبوده بطوري كه هرزن به هرمرد و هرمرد به هرزن تعلق داشته است.
مقصود از اين‌كه «روابط جنسي بشر مقيد نبوده» اين است كه حدودي كه امروز يا در دوره‌اي قبل از دوره ما براي روابط جنسي بشر ديده مي‌شود، وجود نداشته است. مثلا حسد وجود نداشت و مسلما حسد از احساساتي است كه بعدا پيدا شده. فكر زناي با محارم هم وجود نداشت زيرا كه نه فقط در ادوار اوليه برادر و خواهر با يكديگر زن و شوهر بودند بلكه حتي امروز هم روابط جنسي ميان والدين و فرزندان درميان عده‌اي از قبايل آلاسكا، در مركز امريكاي شمالي، شيلي و هندوستان مجاز است.
به اين طريق تضييقاتي كه بعدا در اثر عادت بر جامعه تحميل شد در آن روزگار موجود نبود، اما معناي اين حرف اين نيست كه در عمل يك هرج‌ومرج پرابهام حكمفرما بود، بلكه ازدواجهاي مدت‌دار وجود داشت و حتي ازدواجهاي گروهي هم اغلب مدت‌دار بود.
در هيچيك از شكلهاي خانواده‌هاي گروهي، نمي‌توان به تحقيق دانست كه پدر فلان فرزند كيست، ولي مادرش معلوم است. مادر، كليه فرزندان خود را فرزندان خانواده مشترك مي‌خواند. در طي تاريخ، در روابط جنسي زن و مرد محدوديتهايي پديد آمد. به عقيده مرگان پس‌ازآنكه خانواده همخون به وجود آمد، در اين شكل خانواده فقط افراد نسل قبل و نسل بعد هستند كه از مزاوجت با يكديگر ممنوعند يعني برادر و خواهر، پسرعمو و دخترعمو از درجه اول و درجه دوم و درجات دورتر همگي با يكديگر برادر و خواهرند و در نتيجه همين امر همگي باهم زن و شوهرند. ولي روابط جنسي والدين با فرزندان آنها ممنوع بود ولي در خانواده «شركايي» «51» روابط جنسي برادران با خواهران نيز ممنوع گرديد.
همينكه روابط جنسي ميان برادران و خواهران و انشعابات دورتر آنها تحريم شد، گروهي كه در بالا شرح داديم به صورت ژنس درآمد يعني حلقه ثابتي از خويشاوندان همخون از شاخه زن به وجود آمد كه اعضاي آن نمي‌توانستند با يكديگر ازدواج نمايند. سپس مرگان دانشمند امريكايي مي‌نويسد تحريم زناشويي اقوام همخون بوسيله ژنس توسعه يافت
______________________________
(51).Punaluenne
تاريخ اجتماعي ايران، ج‌1، ص: 31
و به اين طريق مزاوجت گروهي بتدريج غيرممكن مي‌شد و بالاخره خانواده «سندياسميك» «52» جاي آنها را گرفت. در اين مرحله يك مرد با يك زن زندگي مي‌كند ولي تعدد زوجات و رابطه داشتن با زنان ديگر يكي از حقوق مردان است درحالي‌كه در مدتي كه زن و مرد زندگي مشتركي دارند زن بايد كاملا نسبت به مرد وفادار باشد و زناي او با كمال قساوت تنبيه مي‌شود. در اين مرحله روابط زناشويي از هردو طرف به آساني قابل قطع كردن است و فرزند چه قبل از قطع كردن رابطه ازدواج و چه بعد از آن، متعلق به زن است.
مرگان در پايان بحث خود چنين نتيجه مي‌گيرد كه دايره زناشويي كه در اصل كليه قبيله را دربر مي‌گرفت و كليّه افراد زن و مرد مي‌توانستند باهم زن و شوهر باشند، دائما كوچكتر شد. اول خويشان نزديك بعدا دورتر و بازهم دورتر، از ازدواج با يكديگر محروم شدند، تا آنكه هرگونه ازدواج گروهي عملا غيرممكن شد. در نتيجه ازدواج اعضاي ژنسهايي كه با يكديگر همخون نيستند، چه از لحاظ صوري و چه از لحاظ معنوي، يك نژاد نيرومندتر به وجود آمد و جمجمه‌ها و مغزهاي جديد از جهت استعداد و نيروي تفكر و تعقل بمراتب از پدران خود قويتر بودند.
حال ببينيم هريك از خانواده‌هايي كه ذكر كرديم، به كدام دوره تاريخي تعلق دارد.
طبق نظر دانشمندان، خانواده سندياسميك در سرحد دوره توحش و دوره بربريت ظهور مي‌كند، همانطور كه ازدواج گروهي مشخص‌كننده دوره توحش، و مونوگامي مشخص‌كننده دوره تمدن است، خانواده سندياسميك مشخص كننده دوره بربريت مي‌باشد